Monday, December 5

هر کسئ درون خودش يه گنج داره ... من دنبال اون گنجم ....هنوز هنوز هنوز ....

Tuesday, June 7

عاشق تهران م.

Friday, October 22

به ياد همه خوبيهاي مادربزرگ....
يک زن راز آسمونه
يک زن نور کهکشونه
يک زن لطف آشيونه
تو خونه


Thursday, September 30

يک ديواره شکلاتي بين ماست ؛ بين همه ما...نميدونم چرا همه فکر ميکنن اين ديوار سنگيه...و ازش هر لحظه ممکنه بيفتي . به جاش بايد اين ديوار رو گاز زد کلا همه ديوارها رو بايد گاز زد. سارا(ع)

Sunday, September 5

توقف...


Tuesday, August 10

نماز

نماز
نشستن توی همين ايوانی ست
که جايی ميان زمين و آسمان
می شود غبار دنيا را تکاند از لباس هر روزگی
و خدايی که نشسته کنارم
- لبخند زندگی روی لبهاش
هيچ نمی گويدم
هيچ نمی گويمش
و هزار حرف نگفته بين ما
- بی نياز ِ گفتنی .

۵ اوت ۲۰۰۴

Monday, August 2

يعني من هم دچار عادتها شده ام؟ غرق در زندگيه هميشگي؟ اي کاش يک نفر برايم کلمه من را معنا ميکرد؛ اينجوري شايد مي توانستم از روزمرگي و غرق شدن دور شوم...همه آدم ها دچار من بودنشون هستن و اي کاش معني من را مي فهميدم؛ مي فهميديم...مني که هيچوقت وجود نداشته و تهي ترين واژه آشناست ...
پ.ن- يکي به من بگه چجوري بايد اتاق رو تميز کرد؟ يادم رفته.

Wednesday, June 23

عميق ترين خواب ها ؛ خواب خانه پدري ست؛
و سپيدترين روياها گذر از کوچه هاييست که ميشناسي
و هنوز ميدان آزادي برايم طعم گس اضطرابهاي شيرين دارد؛
دويدن از ميان دودها با اميد اينکه همه آينده ماله توست...و تجريش...امامزاده صالح و روسري فروش ها ...و سربالاييه جمشيديه و آفتاب و روزهاي عجيب تر از آفتاب و فکرهايي که هنگام راه رفتن به سرت مي زند و ناگهان توي تاکسي با خودت لبخند مي زني ... دستهاي چروک راننده تجريش-آزادي که ۷ بچه داشت و درد دل هاي مردم توي تاکسي و روزهايي که سرت ميچرخاندي به سمت پنجره که راننده از توي آينه اشک هايت را نبيند ؛ يادش بخير روز هاي رشد و تجربه ...که همه چيز تجربه بود فقط تجربه حتي عشق.

Saturday, June 12

Its a long long Hightway ...

اي کاش ياد بگيرم دانستن را...