Thursday, March 28

فردا صبح قراره بريم همدان ؛مامان داره چمدونا رو ميبنده ؛اگر بفهمه من به جاي کمک کردن دارم وب لاگ مينويسم کله برام نمي مونه...آخه بايد يه اي ـميل واسه داييم هم بزنم ؛داره مياد ايران
واي خدا زندگي چقدر هيجان انگيزه! گاهي خيلي سخت ميشه ولي تا مياد آدمو داغون کنه يه فرشته ميفرستي کمک...خدايا خيلي خوبي...
زياد نامردي نمي کنم ميرم کمک ماماني خانوم که خسته شده...

مي دانم که مي آييد
فرداهاي کودکي
فرداهاي سرمست ؛سرسبز؛بي وزن
فرداهاي بي مرزي به دور از ترس و بيم ورزي؛
در انتهاي جاده فردا
پس از يک انتظار آبي
غروب زيباي آرزو نمايان ميشود؛

تنها خدا مي داند
که من در انتهاي فردا
چگونه بي دغذغه ماندن
با نور حقيقت کالبدم را مي چينم...

اغلب افراد براي دلايل نادرستي وارد رابطه اي ميشوند؛مثلا براي آنکه به احساس تنهايي خود پايان دهند؛خلايي را پر کنند؛عشقي را تجربه کنند و تازه اينها دلايل خوبي است ؛سايرين وارد رابطهاي ميشوند تا منيت خود را تسکين دهند؛افسردگي خود را پايان دهند؛مسئله جنسيت را بهبود بخشند.صدمات متحمل شده در رابطه قبلي را جبران کنند يا خود را از ملالت و کسالت نجات دهند.هر دو طرف به يکديگر به صورت وسيله اي براي تامين نياز نگاه مي کنند.بطور تلويحي قراردادي ميبنديم.اگر تو آنچه را بدست اورده اي به من بدهي من هم آنچه را بدست آورده ام به تو خواهم داد .اين يک معامله است ولي ما حقيقت را بازگو نميکنيم.و در اين جاست که نوميدي شروع مي شود.
اگر هر دو طرف به طور آگاهانه قبول کنيم که هدف از برقراري اين رابطه فراهم ساختن فرصت و نه تعهد مي باشد؛فرصتي براي رشد؛ براي تجلي کامل خود واقعي؛براي رساندن زندگي به بالاترين سطح ممکن؛و براي پيوند مجدد و غايي با ذات احديت از طريق پيوند روحي ميان دو نفر؛ اين آغاز بسيار خوبي است...

Wednesday, March 27

هنگام خشم چه بايد کرد؟
*عمل ايست در تفکر
*خوردن آب خنک
*شمارش معکوس
*ترک اتاق در صورت امکان (حکم بي ادبي نداشته باشد البته!)
*ترک کاري که مشغول به انجام هستيم
*بازدم ها را طولاني کردن
*...

Tuesday, March 26

انسان ديني از نظر ٬تيليش٬ انساني است که غايت قصوايي در زندگي داشته باشد و به کانوني دل سپرده باشد ؛ بطوري که حاضر باشد همه چيز ديگر را در پاي آن قرباني کند. به تعبير ٬ويليام هوردن٬ :
دين ؛اعتقادات و اعمال بخصوصي نيست؛ايمان را نبايد با اديان سنتي يکي دانست؛انسان وقتي ديني ميشود که به امور نهايي توجه نمايد و وقتي به امور نهايي توجه مينمايد که قطعي بودن امور را احساس کند.احساس قطعي بودن امور به اين معناست که انسان در برابر قدرتي که براي او ارزش قطعي دارد با فروتني و احترام سر تعظيم فرود آورد؛علاقه به امور نهايي چيزي است که بر ساير علايق انسان تقدم پيدا ميکند و انسان را از خود خارج مي سازد و به طرف خود ميکشد.
وقتي انسان؛ دين را به اين صورت درک کند ممکن است بعضي اشخاصي که بي دين خوانده ميشوند ديندار باشند.منکرين خدا غالبا به حقيقت يا نوعي واقعيت علاقه نهايي دارند و ممکن است علت به ظاهر بي دين شدن آنها اين باشد که به حقايق نهايي علاقه دارندو احتمالا وفاداري به حقيقت باعث شده به خدايي که در يک مذهب خاص معرفي شده ايمان نداشته باشند.

Monday, March 25

اي بابا فکر کنم آمپرم رفت بالا ؛وب لاگم هيجان زده شد يه دفه همه چيو با حروفه درشت نوشت؛من بي تقصيرم و قول ميدم موقع نوشتن اون مطالب اصلا داد نمي زدم!

حيف! کسايي هستند که به همه حق ميدن حتي به همجنس بازاي اقليت کشور هاي ديگه ؛اما به فرهنگ و مذهب خودشون حق نميدن ؛
حيف که ما يا تو دام تعصبي گرفتاريم که مرز بين کفر و ايمان رو با اندازه طول لباس و موي اشخاص تعيين ميکنيم يا اينقدر خودمون رو روشنفکر و داراي آزادي فکر ميدونيم که دو دستي ميزنيم تو سر فرهنگ و مذهبي که خيلي هاي ديگه هم ميبينين که اجيرن بزنن توي سرش...حيف که قدر خيلي چيزا رو نمي دونيم ؛ميدونم که خيلي ها منو متهم به تعصب و مذهبي بودن ميکنن ؛همين خيلي هايي که همجنس بازي رو حق طبيعي و مسلم انسانهاي همجنس باز ميدونن؛آيا کسي که فرهنگ و هنجار جامعه خودش رو و از اون مهمتر مذهب خودش رو از سر علم و اختيار انتخاب کرده به اندازه گاي و لسبين کشوراي ديگه حق نداره؟ گفته شده ٬در نهايت اگر به دقت نگاه کنيد مي بينيد که تنها دلايلي که برخلافه بودنه اين اعمال (همجنس بازي) وجود داره همون دلايل مذهبيه! که ما به کدومشون عمل ميکنيم که اين دوميش باشه ٬ همين دلايل اگر از ديد يک عده دلايلي کافي نيست از ديد عده اي دليل کافيه....همه را چرا به يک چوب برانيم؟

بابک برگشته سالت ليک.. ۲۱۰ دلار هم تو راه جريمه شده چون فقط ۱۵ مايل سرعتش بيشتر از حد مجاز بوده؛خودش هم بعد از يه عمر زندگي تو آمريکا هنوز از دست پليسش تو شوکه...

Sunday, March 24

AZADARI

رقص هاي ريتميک ...تخليه روح و جسم؛ تعالي قلب و روح ؛شستشوي چشم و دل؛ پيوند روح با انرژي برتر ؛قطره با اقيانوس ؛رهايي فرياد و درد ؛ سبکي سبکي سبکي ...=

O HUSAYN, WE SALUTE YOU

اين نوشته از يکي از استاد هاي مورد علاقه ام (دکتر مهدي گلشني که يکي از ترجمه هاي فيزيک هاليدي هم مال اونه) هستش که موضوع جالبي هم داره ؛ يه نگاهي بندازين .... اينو ميگم !

Saturday, March 23

من آرشيومو ميخوام! اوهوووو

خانوم ها ؛آقايون : کمک!...
من چرا آرشيو ندارم؟!
لطفا مثل دفعه پيش که براي اسم وب لاگ کمکم کردين اين دفعه هم بهم پيشنهاد بدين چيکار کنم...آدرس منو که دارين؟ همينجا رو صفحه هست ؛براي اونايي که حالشو ندارن:
sarapary@yahoo.com

خيلي خوبين ها! ‌D:

از ٬اوشو٬ :

يکي ديگه!

زندگي
زندگي چيزي است غير ممکن؛نبايستي باشد ولي هست.بودن ما ؛درختان ؛پرندگان ؛اينها همه معجزه است.واقعا معجزه است؛براي اينکه کل کائنات بي جان است؛ ميليونها و ميليونها ستاره و منظومه همگي فاقد حيات هستند .فقط بر روي زمين ؛اين سياره ناچيز - که در مقايسه با کل کائنات ذرهاي غبار بيش نيست - حيات و زندگي به وجود آمدو است.زمين خوش اقبالترين مکان در کل هستي است.چرا که در آن پرنده ها مي خوانند ؛درختان رشد ميکنند و شکوفه ميدهند ؛انسانها عشق مي ورزند؛آواز مي خوانند؛مي رقصند. واقعا که اتفاقي غير قابل باور رخ داده است.

آدم ميتواند در اين دنيا باشد؛بدون اينکه به آن وابسته باشد.آدم ميتواند در جمع حضور داشته ؛و در عين حال تنها باشد.
در دنيا بودن هيچ ايرادي ندارد .در ٬اين جهان٬ باش ولي در عين حال ٬آن جهاني٬ بمان- اين والاترين هنر است؛هنر زندگي بين دو قطب متضاد و برقراري تعادل خويش بين اين دو تضاد؛راهي است بسيار باريک همچون لبه تيغ؛ولي تنها راه ممکن است.اگر تعادل را از دست دهي ؛حقيقت را نيز از کف خواهي داد.
در اين دنيا حضور داشته باش و به راه خويش ادامه بده؛با خنده ناب به عمق وجود خويش رسوخ کن. راه خود را به سوي خداوند با سماع بپيما! با ترانه به سوي خالق پيش برو!

Friday, March 22

تاريکترين ساعات شب درست قبل از طلوع آفتاب است.

جاي مهتاب به تاريکي شبها تو بتاب

من فداي تو؛به جاي همه گلها تو بخند...

Thursday, March 21

Some famous sayings about

Imam Hussain (a.s.)
================

Charles Dickens had said the following about Imam Hussain (AS):

"If Hussain fought to quench his worldly desires, then I do not understand why his sisters, wives and children accompanied him. It stands to reason therefore that he sacrificed purely for Islam."



Thomas Carlyle has relayed this about the Tragedy of Karbala:

"The best lesson which we get from the tragedy of Karbala is that Hussain and his companions were the rigid believers of God. They illustrated that numerical superiority does not count when it comes to truth and falsehood. The victory of Hussain despite his minority marvels me!"

فردا بابک داره ميره کاليفرنيا ؛ دلم براش بيشتر تنگ ميشه ؛چون اونجا فاصله اش دورتره از ايران تا جايي که الان هست ولي سه روزه برميگرده...
ياد اون داستاني افتادم که تو يه کنفرانس علمي ؛ميگن که خورشيد تا ۱۰۰ ميليون ساله ديگه نابود ميشه و حيات از بين ميره ؛بعد يه نفر که نميدونم کجايي بوده ولي من خيلي درکش ميکنم ميگه که: ببخشيد ۱۰۰ ميليون ساله ديگه يا ۱ ميليون ساله ديگه؟
بهش ميگن :۱۰۰ ميليون.....اونم ميگه: آخيش خيالم راحت شد؛ خيلي ترسيدم!
مطمئنم خودشم ميدونسته که در هر صورت زنده نيست تا اون موقع ولي اينجوري خيالش راحت تر بوده...منم خيلي وقتا اينجوري ميشم ؛شايد هم همش دليل داشته باشه دليل هايي که ما ازش بي خبريم؛يکي تو مايه هاي فرويد لازمه که حوصله کنه و بشينه اينا رو ريشه يابي کنه...اين کشف تا همينجاش براي من بسه!

دلي که شکسته اس ديگه دچار غم شديد نميشه...



I listen to the wind
To the wind of my soul
Where I'll end up well I think Only
God really knows
I’ve sat upon the setting sun
But never, never, never,
never I never wanted water once No never, never, never

I listen to my words But they fall far below
I let my music take me
Where my heart wants to go
I've swam upon the devil's lake
But never, never, never, never
I’ll never make the same mistake
No never, never, never


Yusuf Islam (cat stevens)

Wednesday, March 20

در خوابم بيا و مرا با خود ببر و به خلوص آن هفتاد و دو تن ملحق ساز...مرا هم لايق عشق خود بگردان ...آينه قلبم را آنچنان از زنگار تهي ساز که شايسته ديدن حقيقت روح آسمانيت گردم...براستي تو کيستي که همه عالم آشکار و نهان ديوانه توست...هر که جوياي حقيقت است جوياي توست و همه جوياي حقيقتند...

Tuesday, March 19

کي استاد ٬نورعلي الهي٬ رو ميشناسه؟

Monday, March 18

در ضمن اينم بگم که متن کامل کتابهاي دکتر شريعتي رو ميتونيد روي همين سايت که در قسمت قبل آوردم پيدا کنيد...

The fate, sometimes, plays a game. The factory of creation, constantly producing uncountable things, stones, trees, rivers, animals, insects, human beings, sometimes shows a scene of humor, creates an innovation or an exception: it writes a poem, paints a work of art, does something unique...In one word, it can be said that these items have a "character". From among the houses, Kabeh, from all the walls, the China Wall, from the planets orbiting the sun, earth, and....from all the martyrs: Horr.

The story is about a "choice", the most important manifestation of the meaning of human being. But what kind of choice?

Dr. Ali Shariati

(با توجه به نوشته پينک فلويدش)
تقديم به تمام کساني که به کارشان عشق مي ورزند و آنهايي که عشق نمي ورزند:

هر گاه که کار مي کنيد ني لبکي هستيد که از طريق دل او زمزمه ساعتها به موسيقي بدل ميشود ....و کار آميخته به عشق چيست؟ بافتن پارچه اي است از تارهاي دلتان ؛به گونه اي که گويي محبوبتان آن جامه را به تن خواهد کرد....
ـپيامبر...خليل جبران

قانون دارما
اين قانون سه جزء دارد :نخستين جزء ميگويد که هر يک از ما اينجاييم تا ضمير راستين خويش را کشف کنيم و خودمان دريابيم که ضمير راستين ما معنوي است و اساسا موجوداتي معنوي هستيم که در قالب جسماني متجلي شده ايم .انسانهايي نيستيم که گهگاه تجربه هاي معنوي دارند.موجوداتي معنوي هستيم که گهگاه تجربه هاي انساني داريم.

اين قانون در واقع نمايان ساختن استعدادهاي يگانه ماست ؛ميگويد هر انسان داراي استعدادي بي همتاست .استعدادي داريد که داراي بياني يکتاست .آنقدر يکتا که هيچ موجود زنده ديگري در اين سياره يافت نمي شود که صاحب آن استعداد يا آن شيوه از بيان استعداد باشد.اين بدان معناست که کاري هست و شيوه يکتايي که شما بهتر از هر کس ديگر در کل اين سياره به انجام دادن آن قادر هستيد .وقتي آن يگانه استعداد يکتاي خود را بيان و عيان ميکنيد؛شما را به آگاهي بي زمان مي برد.
....

سلام بر طبيعت با همه زيباييهايش

يکي از کتابهاي قشنگي که تا حالا خوندم کتاب ٬ سه شنبه ها با موري٬ هست ؛ که نويسندش بر اساس واقعيت اين کتابو نوشته و راجع به يکي از استادهاش هست که يه بيماريي گرفته که ميدونه به زودي ميميره وتمامه احساس يه نفر که ميدونه داره ميميره رو نسبت به زندگي توصيف کرده ... اين کتاب يکي از پر فروشترين کتابهاي آمريکا شد؛ فيلمش رو هم ساختن با بازيه باب هوپ فکر ميکنم.

ديروز موفق شدم با لامپ عزيز چت کنم فقط حيف که بابام ميخواست تلفن کنه و من مجبور شدم زود قطع کنم؛ خيلي پسر خونگرمو مهربوني به نظر ميآد قدرشو بدونيمو اذيتش نکنيم ؛ آدم تا لامپ يه نفر خاموش نشده قدر اونو نمي دونه آخه اين قانونه زندگيه..

Sunday, March 17

خداي من! ميدونين چي شد؟ دنيا خيلي کوچيک تر از اون چيزيه که اون دفه بهتون گفتم!
خودمم تو شوکم الان...آخه داييم تو اي ميلش بهم گفته که خونه يه خانومه ايراني دعوت شدن که با دختر داييم برن ؛و چند تا از دانشجو هاي ايراني هم دعوت هستن و داييم اسماشون گفته بود مي خواست ببينه که چون اينا از دانشگاه ما بودن من ميشناسمشون يا نه...حالا حدس بزنين کيا بودن ...الناز و حسين! (همين حسين) و بقيه شونم از دانشکده خودمون بودن بازم! .... عجب حکايتيه حکايت دنيا...واي خدا نفسم تنگ شد چقدر دنيا کوچيکه! همه چي مثل بازي ميمونه توش! نه غلام؟

بارون بارونه ؛زمينا تر ميشن
گل نسا جونم کارا بهتر ميشن
گل نسا جونم غصه نداره
زمستون ميره پشتش بهاره

..... پشتش بهاره

Saturday, March 16

يه بار تو چت با يه نفر اهل انگليس داشتم حرف ميزدم آخر حرفمون موقع خداحافظي گفت که مي خواد بهم يه يادگاري بده که رابطه منو خودش به عنوان يه انسان از شرق و يکي ديگه از غرب را نشون ميده ؛ يادگاريش بهم يه حسي داد يه جور احساس بي مرزي عالم وجود و وحدت و يکي بودن همه انسان ها و اينکه اين مرز ها در واقع مرز هاي ذهن ماست و در واقع هيچ محدوديت و حدي براي هيچي وجود نداره حتي براي نژادها و انسان ها ؛همه يکي هستيم در جامه هاي متفاوت ؛ همه تبلور يافته يک جان هستيم؛
يادگاري که بهم داد اين شعر بود:

Iranian Beauty
Your eyes brown like the sands of time washing throught the digitized space of reality
Meet my blue eyes like the water of the oceans wich stand between us.

قسمتهايي از کتاب بسيار زيباي مائده هاي زميني اثر آندره ژيد....

(2)
لحظه ها! تو ميداني که لحظه ها داراي چه قدرتي است! زيرا هر دم زندگي ما ذاتا جانشين ناپذير است .کاري بکن که گاهي بتواني وجود خود را به تمامي در يک لحظه جايگزين سازي.
اگر ميخواستي يا اگر ميدانستي؛ ميتوانستي در اين لحظه بي همسر و فرزند در برابر خدا بر روي زمين تنها باشي. اما تو بياد آنان هستي و انگار از بيم از دست دادن آنها ؛ همه گذشته ها و عشقها و اضطرابهاي زمين را با خود به همراه مي بري.
براي من همه عشق من هر لحظه در انتظار منست تا از نو غافلگيرم کند.
تو شکلهاي گوناگوني را که خدا بخود مي پذيرد باز نمي شناسي از بس که به يکي از آنها مي نگري و بدان دل مي بازي خود را نابينا ميسازي.
ثبات تو در ستايش رنجم ميدهد.دلم مي خواست بيشتر پراکنده مي شدم.
در پس همه در هاي فرو بسته تو خدا ايستاده است.
همه شکلهاي خدا دوست داشتني است و همه چيز شکل خداست...

(1)اندوه جز شوق فرو نشسته چيز ديگر نيست.
ناتانائل!
بايد که در هر انتظار تو ؛حتي هوسي هم نباشد بلکه تنها آمادگي پذيرفتن .هر چه را به سوي تو مي آيد منتظر باش اما جز آنچه براي تو مي آيد هوس مکن. اين نکته را درياب که در هر لحظه روز مي تواني خدا را در تماميت او مالک باشي.بايد که تمناي تو از سر عشق ؛ و تملک براي تو عاشقانه باشد.زيرا از تمنايي که کارگر نيوفتد چه سود؟
آ خر چگونه ناتانائل؛ تو خدا را داري و از اين نکته بي خبري!
تنها خداست که نميتوان در انتظارش بود.
در انتظار خدا بودن يعني اينکه درنيافته باشي که خدا را پيش از اين داشته اي.خدا را از خوشبختي جدا مخوان و همه خوشبختي خود را در يک دم جاي ده.

Friday, March 15

هووورا! اسم وب لاگم به فارسي درست شد؛
در اينجا جا داره که از همه مسئولين و مربيان و دست اندر کاران و همه کساني که به نوعي زحمت کشيدن و اين امکانات رو در اختيار ما گذاشتن تشکر کنم؛ مشوق اصلي من در اين موفقيت اول از همه ايمان به خدا و بعد از اون تلاش و پشتکار خودم و تشويق هاي خانواده بود که اون ها محيط آ رومي رو از هر جهت براي من فراهم کردن که من بتونم اسم وب لاگمو فارسي کنم و جا داره از همينجا از همه مسئولين هم تشکر کنم و بگم من قدر زحمات اونها رو ميدونم و اين موفقيت بزرگ خودمو مديون اونها هستم و در غير اين صورت من شايد حتي نمي تونستم وب لاگ بسازم چه برسه به اينکه بخوام اسمشو فارسي کنم!... اين حرفا چقدر برام آشناست ؛ راستي شما قبلا جايي اين حرفا رو نشنيدين؟ مثلا روزي يک بار تو تلويزيون ايران؟

Brezhenv took Afghanistan and Begin took Beirut
Galtiere took the Union jack
And Maggie over lunch one day
Took a cruiser with all hands
Apparently to them give it back

برژنف افغانستان را گرفت و بگين ؛ بيروت را
و گاليتري پرچم بريتانيا را.
و مگي؛ يک روز؛ سر ناهار
رزمناوي را به راه انداخت ؛ با همه نيروهايش
ظاهرا براي پس گرفتن آن!

Pink Floyd

از همه کساني که منو براي فارسي کردن اسم وب لاگم راهنمايي کردن خيلي خيلي ممنونم ؛ مخصوصا از ٬ مردي که لب نداشت٬ که يه جوري احساس ميکنم استاد حل تمرين درس فيزيک جديد من بوده که خيلي از کلاساش استفاده کردم (البته شايد حدسم درست نباشه ولي همچنان يه حدسه ؛ در هر صورت ازش ممنونم) ؛ و همينطور از آقا سهيل (که اسم فاميلشون با فاميل بابک يکي هست ؛شايد باهم فاميل باشيم و خودمون خبر نداريم ؛ خودتون در جريان هستين که دنيا چقدر کوچيکه !) بابت کمکي که کردن ....و همينطور از رويا خانوم متشکرم که منو تو ليست بچه هاي شريف گذا شتن؛ چيز ديگه اي که مي خواهم اينجا بگم اينه که رويا بهم گفته بود که مثل اينکه دل خوشي ندارم از دانشگاه شريف؛ که بايد بگم اينجوري ها هم نيست فقط اون موقع که داشتم اون مطلبو مينوشتم ياد سختي هاش افتاده بودم ؛ ولي نمي خوام بي انصافي کنم؛ تجربه هاي خيلي خوبي از اونجا دارم؛ بهترين دوستي ها رو اونجا داشتم؛ استقلال رو اونجا ياد گرفتم؛ اونجا اولين بار عشقو شناختم و همينطور پوچ بودن خيلي از رابطه ها رو با چشماي خودم ديدم ؛ اونجا بود که ياد گرفتم آدما چقدر با هم متفاوت هستن و من بايد جوري زندگي کنم که هم به بقيه و عقايدشون احترام بذارم هم به خودم و عقايدم لطمه نخوره ؛ اين چيزايي که ميگم هر کدومو که براي اولين بار تو همين ٬شريف٬ باهاش روبرو شدم شوک هاي بزرگي به من ميدادن ...ولي خيلي منو براي زندگي آماده کردن ...همينجوري که اين مرحله که الان توش هستم داره منو براي مرحله بعدي آماده ميکنه... خاطره و وظيفه حکم ميکنه بگم ٬خراب شده٬ (من اين اسمي که لامپ به شريف داده رو خيلي دوست دارم چون با اينکه ظاهرش يه جور ديگست ولي تو عمقش يه جور احساس تعلق و علاقه ظريف مي بينم ؛ مثل حالتي که يه پدر به بچه اش ميگه پدرسوخته)
دوباره ميگم : خراب شده تو وخاطراتتو دوست دارم و فراموشت نميکنم ؛ مرسي براي همه درسهايي که بهم ياد دادي...بوس بوس آشتي....

ٍEvery man dies,not every man really lives.
Brave Heart

هر کاري کردم اسم وب لاگم به فارسي درست نوشته نشد به انگليسي نوشتم

ديروز با دختر خاله ام رفتيم خونه يکي از دوستاش ؛ اونجا حدود ۱۴-۱۵ نفري بودن و قرار بود که يکي يکي به نوبت بريم تو يه اتاق که توش يه فالگير بود ؛من تا حالا فقط يه بار پيش فالگير رفته بودم اونم چند سال پيش؛ اين بار که رفتم پيش اين يکي بيشتر براي کنجکاوي بود ؛اينقدر ازش تعريف شنيده بودم که حاضر شدم ۴۰۰۰ تومن پول بي زبونمو از دست بدم؛ خلاصه اين خانوم خانوما!يک چيزاي ميگفت که تو قوطي هيچ عطاري پيدا نميشه...کلي حقايق ناب رو برام آشکار کرد مثلا با يک حالتي که انگار يه نظريه تو فيزيک کوانتم داره ميده بهم گفت: خونه مامان بزرگت تو يوسف آباده نه؟ منم مثل بز همينجوري نيگاش ميکردم؛ بعد ادامه داد :يه نفر تو آمريکا داره برات له له ميزنه!؛ و من همچنان بز و بز تر...؛ يکي به اسم مجيد داري تو زندگي که خيلي مرده ماهيه (مجيد اسم دايي منه که خيلي هم بهش ارادت دارم) منم بهش گفتم بله خيلي ممنون! (همراه با يک لبخند کاملا زورکي) ...بعدا با خودم فکر کردم آخه که چي! اينا رو همه رو خودم هم که ميدونستم! ديروز فقط بز شدمو اومد خونه...

Thursday, March 14

الان دارم با بابک حرف ميزنم نميدونم چه جوري اين همه مدت دوري همديگرو داريم تحمل ميکنيم؛ کاراي خدا عجيبه؛ نه غلام؟

دلم براي روزاي قبل از تولدم تنگ شده....؛بهم گفتن شايد اگه دوباره متولد بشم اون روزا برگردن ؛حالا فقط دارم سعي ميکنم...

Tuesday, March 12


اي ميلم داره ميگه:
Empty your Trash

سلا م بر زندگي با همه نا همواري هايش

گاهي وقتها زندگي هم اون روي سگشو نشون ميده؛ نه غلام؟...

پريا

يکي بود يکي نبود
زير گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسته بود .
زار و زار گريه ميکردن پريا
مث ابراي باهار گريه ميکردن پريا
گيس شون قد کمون؛ رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکي ترک.

روبروشون تو افق شهر غلاماي اسير
پشتشون سرد و سيا قلعه ي افسانه پير.

از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير مي اومد
از عقب از توي برج ناله شبگير مي اومد...


٬پريا! گشنه تونه؟
پريا! تشنه تونه؟
پريا!خسته شدين؟
مرغ پر بسته شدين؟
چيه اين هاي هاي تون
گريه تون واي واي تون؟٬


پريا هيچي نگفتن؛ زار وزار گريه مي کردن پريا....

خدايا عابد از تو ٬حور٬ ميخواهد؛
قصورش بين ؛
به جنت ميگريزد از درت ؛
يا رب! شعورش بين...

Monday, March 11

سکوت

هوس پرواز کردم....

گفتي کي ميآي؟

زندگي را بدون توقع - بدون احساس نياز به نتايج خاصي -طي كردن ؛ آزادي به شمار مي آيد.اين يعني خدايگونگي...و خداوند مي خواهد كه تو اينگونه زندگي كني.

اگر در زندگي چيزي به نام گناه وجود داشته باشد ؛ همين است كه به خود اجازه دهي چيزي شوي كه حاصل تجارب ديگران است....
ـ نقل از يك كتاب خوب

كتابهاي ديپاك چوپرا رو خيلي دوست دارم؛ يه كتاب داره به اسم جاده عشق كه شاهكاره....ترجمه فارسيش هم واقعا عاليه ... آخرين كتابش اسمش هست چگونه خدا را بشناسيم كه من بي صبرانه منتظر بودم ترجمه بشه و بخرمش تا اينكه چند وقت پيش رفته بودم يه سري شهر كتاب ديدم ترجمه شده فوري رو هوا زدمش با كلي ذوق و شوق آوردمش خونه اومدم بخونم همچين ترقي خورد تو ذوقم كه خدا ميدونه ...ترجمش افتضاح بوووووود اه هنوز داره حرصم در مياد ...

Today is the first day of the rest of your life, Well, that is true of every day but one,the day you die.

_American Beauty

American Beautyا امروز بابک ميگفت دوستش اومده پيشش و گفته که ميخواهد از زنش جدا بشه اين دوستش آمريکاييه و اينجوري که بابک ميگه پسر خوبيه ؛زنش هم زنه خوبيه تازه از همه مهمتر اينکه دو تا هم بچه دارند ؛وقتي ازش پرسيده چرا ؟ دوستش زده زيره گريه و گفته که وقتي زنش بچه بوده بهش تجاوز شده و به خاطر همين موضوع الان مشکل روحيه حاد داره...منو بابک خيلي ناراحت شديم هيچ کاري هم ازمون برنمياد... اينم از زندگيه پر از رفاه مردم آمريکا؛ چند وقته پيش يکي ديگه از دوستاي بابک که دو رگه هست عکسشو براي من فرستاده بود ميگفت که براش يه دختر خوب از ايران پيدا کنم که باهاش ازدواج کنه وقتي بهش گفتم چرا همونجا با يکي از همين دوست دخترات ازدواج نميکني ؟ گفت که دختراي اينجا بيشترشون مشکلات عاطفي دارن ؛نميشه بهشون اعتماد کرد....چيزي که فهميدم اينه که همونطور که اينجا اعتماد به هم تو خيلي زمينه ها از بين رفته اونجا هم تو زمينه هاي احساسي و عاطفي اعتماد بين مردم وجود نداره...يه فيلمي هم که اين مسئله رو باز کرد و براي مردم آمريکا تقريبا همون حالت فيلم ٬زير پوست شهر ٬ ما رو داشت ؛ فيلم ٬زيباي آمريکايي؛ بود که کلي هم جايزه رو نصيب خودش کرده ؛ يادمه اولين باري که اين فيلمو ديدم گريه کردم ؛ دردي که فيلم ميخواست منتقل کنه همراه با يک معصوميتي بود که آدمو بيچاره ميکرد ...هنوز هم وقتي ياد صحنه آخر فيلم ميوفتم يه جوري ميشم....

Sunday, March 10

از نگاه قلبي پاک و خالص همه چيز ممکن و شدني است.اگر بپرسي گيتي در چه حالي است ؛ ميگويم گوش ايستاده تا تک تک خواسته هاي تو را بشنود ....

اينجا يه کليپ جالب هست و نشون ميده که مسلمون هايي هم هستن که فقط شناسنامه اي مسلمون نيستن و بعد از ۱۱ سپتامبر سعي در رفع سوء تفاهم هايي که پيش اومده کردن ، واقعا اسلام يعني چي؟ فکر نميکنيد کسي که ميگه اسلام يعني عقب موندگي و تروريسم به اندازه همون کسي که بقيه رو به اسم اسلام ميکشه ،تعصب کور داره؟ ....

Saturday, March 9

اينجوري که اين اسم وب لاگ رو نوشته ٬سارا پر٬ ياد ٬کلاغ پر٬ ميندازه منو ،از همينجا از هويت خودم دفاع ميکنم : اسم اين وب لاگ ٬ساراپري٬ است ، در ضمن اگر کسي ميدونه که من چي کار بايد بکنم تا اين مشکلم حل شه لطف ميکنه اگر بهم بگه ، کمکهاي مادي ومعنوي خودتونو به اين شماره حساب بفرستيد : sarapary@yahoo.com

جشن نيكوكاري :D

در ادامه مبحث قبلي بايد بگم كه يك راهنمايي كه پاتانجلي كرده اين هست كه بايد در تفكرات و وسوسه هاي جنسي ناظر بود ؛ آيا اين خواسته منطقي هست يا نه ؟ اگر معقول است راههاي درست و عقلاني براي رسيدن به آن ها را پيدا كرد و اگر هم درست نيست عقلاني تصميم بگيريم كه آن را رها كنيم.چنين غريزه عميقي را وقتي جهت درست دهيم رشد و تعادل ميآورد.

يه مبحثي تو يکي از کتاباي ارزشمند و قديميه سانسکريت که اسمش ٬پاتانجلي٬ هست وجود داره تحت عنوان ٬ براهما چاريا٬ به معني ٬کنترل بر وسوسه هاي جنسي٬ ؛ تو اين بخش مباحث جالبي در اين مورد هست ؛ کلا اينطور مطرح کرده :داشتن تسلط بر لذت طلبي. تسلط در واقع نقطه تعادل هست ، نه تسليم و نه سرکوب.وقتي نفس را بتوانيم به يک تعادل برسانيم اين قدرت اراده ماست که هدايت کننده است و وقتي وسوسه ها و تفکرات جنسي تحت تسلط اراده قرار بگيرند در آنجا فهم رشد ميکند و توانايي پيدا ميکند که به اگاهي برتر برسد، به سمت تعالي معنوي. براهما چاريا به معني عدم استفاده از قواي جنسي نيست بلکه به معني صرفه جويي و عدم هدر دادن و هدايت يک نيروي با ارزش است.با سرکوب يا تسليم به عدم بهداشت رواني ميرسيم ، با آگاهي به اصل به حفظ اصل يعني همان عشق دروني ميرسيم. راه برگشت ما عشق است؛ از هر راهي که به خانه ميرويم از همان راه و جهت ميتوان برگشت اگر به جهت ديگر برويم به خانه نخواهيم رسيد؛ خدا ما را با عشق آفريده لذا با عشق ميتوانيم به سوي او برگرديم و با او يکي شويم.اگر در غرايز آگاهي را اضافه کنيم راه برگشت را ياد ميگيريم.
براي اينکه انساني بتواند به تسلط برسد بايد به حالتي دست يابد که بتواند راجع به توانايي هاي خدايي آزادانه فکر کند در غير اينصورت اين نمايلات به شکل غير طبيعي بيرون مي ايد.بايد با منطق احساس را راضي کرد و احساس را به يک تعادل رساند، يعني اول آگاهي و عقل کار کند به اين حالت : ما براي چه اين تمايلات را داريم؟ به هدف هستي فکر کنيم؛ هدف هستي در اينجا ادامه نسل است؛ يعني لذت و وسوسه هاي جنسي کمکي است براي اينکه انسان زير بار زحمت بچه دار شدن برود پس يک هدف توليد مثل است؛ هدف ديگر دانستن طعم عشق است ؛ به اين معني که ۲ تا جسم و ۲ تا انرژي که اصلا مثل هم نيستند ميتوانند عاشق هم باشند ؛اين ۲ نفس نياز به ياد گيري عشق دارند و خداوند در اينجا راهنمايي كرده كه چگونه به سوي او برويم؛ از راه غريزهاي كه آگاهي در آن قرار بگيرد؛راه هماهنگ شدن با هستي....

Friday, March 8

ديروز يه نامه اومد دم خونمون که توش نوشتن فردا(يعني امروز ) جشن فارغ التحصيلي هست خواستن با پدرو مادرمون بريم ، نميدونم منظورشون چيه،ولي کلا هر وقت ميرم دانشگاه ديگه دلم ميگيره ، همه غريبه هستن ، ديگه هيچ کسو نميشناسم ، تقريبن همه دوستام رفتن از ايران ، اون چند تايي هم که موندن اينقدر درگير زندگي هستن (نمونش خودم) که ديگه وقتي براي اون بچه بازي هاي قديم ندارن ،گاهي فکر ميکنم طبيعيه چون اگه قرار بود همه چي هميشه يه جور بمونه ديگه هيچ رشدي نبود،هر مرحله درسهاي خودشو ميده،اما يه سوال :چرا بايد توي اون ٬خراب شده٬ (به قول لامپ البته)يه کاري کنن که اين همه استعداد برنو ديگه پشت سرشونو هم نيگا نکنن ، من هميشه فکر ميکردم درسم تموم بشه خيلي دلم براي درس خوندنو دانشگاه تنگ ميشه تا اينکه زدو درست اهمين امسال که من درسم تموم شد ،برادرم تو همين خراب شده قبول شد، حالا از نزديک دارم ميبينم چه پوستي ازش داره کنده ميشه ، زياد رابطه منطقي بين درس خوندن و نمره وجود نداره مثلا سر پاس کردن فيزيک ۱ با دکتر منصوري جونش درومد نمرش تا اخرين لحظه ۱/۹ بود و نميدونست پاس ميشه يا نه با اينکه واقعا خونده بود تا اينکه آخرين لحظه نمره ها رو بردن رو نمودار و ۱۰ رو گرفت،با همه اين اوصاف اون روزا هم حالو هواي خودشو داشت تو اين همه فشار بچه ها يادشون نميرفت که شيطوني کنن،عاشق بشن (البته عاشق شدن از نوعه شاگرد اولي ! نميدونم ديدين يا نه ولي خيلي بامزه هست)...از همه مهمتر اينکه تو اين همه استعداد کشي همچنان با چنگ و دندون استعداد هاشونو حفظ ميکردن ، نمونش همين لامپ که اين همه استعداد از خودش بروز داده و اين اديتور رو ساخته واقعا دستش درد نکنه :) ، ديگه غر زدن واسه امروز بسه ....

Thursday, March 7

هميشه اين کارگر هايي که براي تميزي عيد ميان ميخواهن همه چيو از سر باز کنن و برن امسال يه آقايي اومده براي ما برعکس هميشه وسواس داره ، اين که ميگم وسواس داره واقعا داره ها! ميره توالت يک ساعت طول ميده حالا ما مونديم خونه ما رو چه جوري ميرسه تموم کنه ، خيلي مرده خوبيه ولي با اين سرعت عملي که داره دق آورد برامون...

دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پاي..... فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد

...اه همين الان كه اومدم بنويسم يكي اومد حسابي حالمو گرفت ! چي كار كنم هنوز اونجوري كه ميخواهم قوي نيستم وقتي يكي يه چيزي ميگه كه بهش حساسم

Wednesday, March 6

بوس بوس
آشتي

سكوت

گر چه راهيست پر از بيم ز ما تا بر دوست

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشي....

فقط يه چيزو قبل از همه بگم اونم اينه كه خيلي وقته كه دلم ميخواهد به سيزيف بگم كه خيلي قوي و خوب فكر ميكنه و خيلي وب لاگشو دوست دارم ولي اي ميلش كار نميكنه خلاصه خيلي مونده بود تو دلم. اينم از اين ... اميدوارم لااقل يه روز اينجا حرف منو بخونه

نميدونم چند ژول انرژي مصرف شد تا اين وب لاگو ساختم فقط ميدونم كه گاهي خيلي احساس ميكنم خستم!