Monday, September 30


سلام بر اميد...

Friday, September 27

از هنرپيشه هاي مورد علاقه ام تام هنکس هست ...همه فيلماشو دوست دارم به خصوص فارست گامپ که واقعا ديگه يادم نيست چند دفه تا حالا ديدمش و يکي هم اين فيلم مسافت سبزش که منو ميخکوب کرد...


و يه هنرپيشه ديگه که کاملا با بقيه برام متفاوت هست کوين سپيسي هست به خصوص در فيلم زيباي آمريکايي و مظنونين هميشگي

هر کي هر چي مي خواد بگه

بازم مثل هميشه
بالاتر از تو نميشه




SANTOSHA (1)

به معني ايجاد رضايت يا احساس رضايت باطني ...همچنين به معني خوشحالي ؛ قانع بودن نيز ترجمه مي شود.
اين مرحله يعني داشتن انتظارات متناسب و ايجاد رضايت در گفتار ؛ رفتار و فکر.
معمولا انسآنها آنچه را در زندگي دارند از آن راضي نيستند يا اهميت نمي دهند
و براي آنچه ندارند تلاش مي کنند.وقتي در آگاهي و معرفت کافي نداشته باشيم و يا در سلامت روحي نباشيم اين تلاشها ممکن است روي يکسري فطرتهاي ضعيف ( طمع؛ حسد ؛ شهوت...)صورت بگيرد.کلا ما نيروي تلاش را از روي نفس باطني دريافت ميکنيم؛ نفس يعني نيروي زيستن؛ نفس نيرويي دارد که انسان را وادار به فعاليت مي کند همچنين در ذهن .محرک هاي ذهني مي توانند نياز به عشق ؛ نياز به برتر بودن و..باشند که ما را وادار به يکسري اعمال کنند.اگر اين تلاشها روي يک پايه سالم باشد با سلامتي ادامه مي يابد (با فطرتهاي مثبت) ؛اما اگر از روي نارضايتي يا خشم يا روي ساير فطرتهاي ضعيف باشد به نتيجه حقيقي نخواهد رسيد.وقتي باطن خود را تنظيم کنيم تمام تلاشهاي ما چه نيازها و غرايز جسمي چه ذهني و چه روحي روي پايه سالم قرار خواهند گرفت.اگر پايه ناسالم باشد رشد روحي ناسالم است و يا اصلا رشدي صورت نميگيرد........

Thursday, September 26


و من چه چيز جز همين روح اسيرم....روح اسيري که در گردش روزگار به رقص درآمده...روح اسيري که نسل به نسل ؛ بدن به بدن مي گذرد و قصه اسارتش را سينه به سينه نقل مي کند...
همه را شاهد بوده ام ...من همانم...همان رقص پرشور عشق در قلب...همان آواز افسانه اي به گوش ها نرسيده...همان پرواز بلند تا معراج...همان مرواريد پنهان در صدف...همان آه کشيده شده در چاه...من همان سرور پس از رنجم....
مرا مي شناسي؟ مرا قدر مي داني؟
من همان تو ام...


شب مهتاب آيد و آيد ...آيد و آيد اي جان دلبر
به قربونت به قربونت چشم حيرونت نازنين دلبر
بيا بريم نغمه بخونيم....دانه بنشونيم...موقع کاره
بيا بريم نغمه بخونيم....دانه بنشونيم...قصل بهاره...


Tuesday, September 24

!!!!!!!!!!!

Saturday, September 21

سلام ...بذارين از اولش بگم...من اولش خودم مريض شدم...بعد بلاگر مريض شد بعدم خود کامپيوترم...براي همين نوشتنم هي عقب مي افتاد....اما ديروز جعبه نامه هامو باز کردم ؛فهميدم که ياد چقدر مهمه...چقدر خوبه و چه ارزشي داره ...به آدم حس بودن دست ميده وقتي ميبيني که به خاطر نبودنت سراغتو مي گيرن...و بعد ياد کوتاهي هاي خودم تو اين زمينه ها افتادم که گاهي چرا با اينکه دلم تنگ ميشه يا حتي نگران ميشم اون چيزي که تو دلمه رو نميگم ....همش با خودم فکر مي کنم اون چيزي که بايد بشه ميشه وايسم ببينم....
ممنونم که در يادتون جايي رو برام گذاشتين...من همينجوري که نمي ذارم برم يه دفه...حتما خبر مي کنم اگه ديدين يه مدت نبودم شايد يه اتفاقي افتاده...ولي شده ازون دنيا هم ميام بهتون مي گم چي شده!
خب من چون هنوز مريضم بقيه اشو مي ذارم يه خورده ديگه مينويسم ؛ و جواب نامه ها که از مدتها پيش دلم مي خواد جواب بدم ...اما هميشه جواب دادن برام ازون کاراي سخت دنياست....چونکه همش ميگم نکنه حرفي بزنم دوستي برنجه ...اينم نقطه ضعفه منه که تنبلي رو مي ندازم گردنه اين خصلتم....
واي چقدر حرفم مياد!

Sunday, September 15


!








Thursday, September 12

...

Monday, September 9

The Fall of Atheism


به نام او و تنها براي او ؛ باشد که گوشه چشمي به ما بنگرد و حلاوت همنشينيش را به ما نيز بچشاند زيرا که :

هر که شد محرم دل در حرم يار بماند
وانکه اين کار ندانست در انکار بماند

از کتاب حديث بندگي و دلبردگي
.
تعارضي که در درون و بيرون خود داريم ؛ شيطاني که بر ما مسلط مي شود ؛ دشواريهايي که ما را از پا در مي آورد ؛ملالتهايي که جان را مي کاهد و روح را مي فرسايد ؛ تيرگي هايي که تمام نشاط زندگي را در خود ذوب مي کند ؛ همه فرزند حقارت وجود ماست.

وقتي دايره وجود آدمي تنگ و کوچک بود ؛ هر چيزي در جنب آن بزرگ جلوه خواهد کرد و در اندک زماني خواهيم ديد که تمام وجودمان از غمي کوچک مالامال شده و يا شادي حقيري آن را آکنده است؛ از يک اندوه کوچک خودکشي مي کنيم و از يک شادي اندک به سرمستي و خود گم کردن مي رسيم.تنها راه فرار ازين حقارت آن است که آدمي خود را به دريا وصل کند ؛ کوچکي خود را با بزرگي بزرگان در آميزد ؛و يا از همه مهمتر خود را به عظمت خداوندي بسپارد و در آن غوطه ور گردد.
همنشيني و همصحبتي با خدا به انسان ؛ خدا صفتي يعني احاطه؛ استيلا ؛ شجاعت و بزرگ منشي مي دهد.
نبايد تصور کرد عبادت خداوند و اظهار تذلل در برابر او سبب ضعف و حقارت انسان مي شود.
درست برعکس؛ شجاعت کساني چون حضرت رسول (سلام خدا بر او باد) و امام علي(سلام خدا بر او باد) در ميدانهاي جنگ ناشي از عبادتها و دعاهاي شبانه آنها بود .يعني اتصال به آن سرچشمه بود که دليريها را در روح آنان مي نشاند.
کسي که در برابر خداوند به تذلل نيفتد ؛ يقين داشته باشيد در جايي تذلل مي کند که نبايد بکند.
آدمي سرانجام يکجا بايد خود را بشکند و آنکه در برابر خالق نشکست بدانيد که روزي در برابر مخلوق خواهد شکست.
بزرگترين حلاوت در عالم بشري حلاوت همنشيني و سخن گفتن با خداست؛ و زيباترين منظره در اين جهان ؛ منظره ايست که بندگان خدا را مي خوانند و لطيفترين قطره ها ؛ قطره اشکي است که در دل شبي از چشم عابد عاشقي از سر خوف و محبت حق بر زمين ميچکد...

دکتر سروش

Sunday, September 8

من مسافرم....برام دعا کنين...

معجزات نه در تناقض با طبيعت ؛ که در تناقض با دانسته هاي ما در مورد طبيعت رخ مي دهند.

- سنت آگوستين

جاده عشق

هستي هرکس انباشته از سايه ها ؛ ايما و اشارات ذهني است؛ و در کنه خود اسرار آميز است. براي اينکه آدم معتبر و قابل اعتمادي شويد بايد همان باشيد که هستيد ؛ و هيچ چيز را از قلم نيندازيد. در درون هرکس نور و تاريکي ؛ خوبي و زشتي ؛ عشق و نفرت ؛ همراه با هم وجود دارد. بازي اين خصوصيات متضاد است که زندگي را به جلو حرکت ميدهد. اگر بتوانيد صادقانه همه اين جنبه هاي متضاد شخصيت خود را در آغوش بگيريد ؛ آن وقت آدم معتبر و قابل اعتمادي ميشويد. چنانچه رضايت و خشنوديتان از خود تا آنجا افزايش يابد که ديگر از هيچ چيز خود شرمنده نباشيد و هيچ چيز براي پنهان کردن نداشته باشيد ؛ آنگاه زندگيتان از چنان سخاوت بخشش ؛صميميت و گرمي برخوردار مي گردد که مشخصه همه عشاق بزرگ است...

محبوب و قابل ستايش بودن يعني با دوگانگي خود راحت بودن.

دوگانگي که در وجود تک تک ما خانه دارد بدين معني نيست که ما مي توانيم هم خوب باشيم هم بد ؛ هم دوست داشتني باشيم هم نفرت انگيز ؛ بلکه مفهوم اصلي آن اين است که ما در هر لحظه هم جسم هستيم و هم جان.
هيچ چيز در جهان مبهم تر و فريبنده تر از وجود بشر نيست...



Wednesday, September 4

يک توضيح ؛ يک پوزش

در راستاي اينکه اين هفته اينترنتم آخراش هست و من دارم قيراطي مصرف ميکنم براي همين جوابهاي نامه هاي دوستاي عزيزمو يک کم با تاخير مجبورم بدم ...چون اصلا دلم نمي خواد هول هولي و همش در اين ترس که الان قطع ميشم جواب نامه بدم ...
از همتون ممنونم...خيلي زياد

سارا


يکي از آهنگاي فوق العاده قشنگ (به خصوص از لحاظ متن) آهنگ زنجيره عشق هست که به سبک Country music خونده شده توسط Clay Walker ...متن شعرش رو مي تونين ازينجا بخونين و اگر آهنگشو هم گير آوردين که خيلي خوب ميشه!



Tuesday, September 3

يادته اون روز که تو ميدون شهر همه داشتن چمدوناشونو مي بستن ...اوتوبوسا منتظر بودن که دسته دسته آدما رو ببرن سفر...به نا کجا آبادي دور افتاده...مردمي که حتي موقع بستن چمدوناشون حواسشون نبود که دارن بار سفر مي بندن ؛ واسه همين براشون مهم نبود چي با خودشون دارن مي برن ...
اون روز وسط ميدون يه دفه تشنه ام شد دويدم خونه که آب بخورم...تو راه همش دلهره داشتم تو بستن چمدونم وقت کم بيارم تو همين فکرا بودم که رسيدم خونه ....از پله ها دويدم و اومدم بالا ...در باز بود ...وقتي اومدم ديدم وسط اتاق وايسادي ...خيلي بزرگ بودي ... بدنت نازک شده بود...اينقدر لطيف شده بودي که مي تونستم ازين طرف بدنت اونور اتاقو ببينم ....شفاف و بزرگ وايساده بودي جلوم ...چيزي نمي گفتي اما حرفاتو بدون گفتن مي فهميدم...آدما از کنارت رد مي شدن اما انگار هيچ کدومشون نمي ديدنت...حتي پسراي خودتم نمي ديدنت....با بهتي که قاطيش شادي بود تو دلم ازت پرسيدم رفتن چه جوريه؟ تو هم بهم لبخندي زدي ...دستتو گذاشتي رو دستم و آروم بلند کردي ...اونچيزي که مي ديدمو باور نمي کردم...يه دست شفاف از تو دستم اومد بيرون ...بهم گفتي : به همين راحتي...و بازم خنديدي...انگار ترس رو تو چشماي من ديدي...ترسي ناشناخته...بعد پرسيدي مي خواي بياي؟ يه دفه هول کردم و گفتم : الان نه! آخه مي ترسم هنوز! ...تو هم گفتي منم نمي خواستم الان ببرمت فقط يه شوخي بود...نفس راحتي کشيدم بعد تو چشمات نيگا کردم و با التماس پرسيدم:
بهم بگو چه جوري اونجا راحتي؟ چي کار بايد کرد... تا وقت هست بهم بگو...؟؟
روتو کردي اون طرف گفتي اون چيزايي که لازمه با خود بيار ...
اونجايي که تو هستي مثل يه پل مي مونه که به مردم گفتن فقط از روش رد شين برين اونطرف ؛ بعضيا ميان رو اين پل عمارت ده طبقه ميسازن و همونجا توش ميمونن ...راه بقيه رو هم بند ميارن...حواست باشه که رو يه پلي...عاشق باش ؛ مثل يه عاشق از رو پل بگذر و به مقصد برس...

و بعد آروم رفتي ...آخه قبلا هم يه بار ديگه رفتنت رو ديده بودم...به همون آرومي..



Monday, September 2

گاهي وقتا آدم حرف نزنه سنگين تره...

Sunday, September 1

امروز ديدم جعبه نامه هام پر شده...از دوستايي که اي-ميل زدن و برگشت خورده معذرت مي خوام ؛ همين الان دارم پاکسازي مي کنم ...

يک نکته

يادآوري نفرت از شخصيت هايي که در مورد ما خطاهايي را مرتکب شده اند ؛ الان چيزي را براي ما حل نمي کند.ولي اگر دقيقا بدانم که چگونه در برابر آن فرد رفتار کنم که خودم صدمه نخورم اين مهم است.هيچ فردي صد در صد تغيير نمي کند.خودم چه نکات ايمني ؛ چه سپري را بکار برم که کمتر آسيب ببينم.
اين سبب ميشود که رنج هاي زندگي به درس تبديل شوند.
اگر مي خواهيم کسي تغيير کند ما بايد تغيير کنيم.
وقتي در طبيعت فصل گرما يا سرما هست ما هرگز نمي توانيم بگوئيم که سرما يا گرما بايد برود زيرا با فرمان ما فصل تغيير نمي کند...بلکه من مي توانم در گرما لباس خنک بپوشم ؛ از کولر استفاده کنم و سازگاري داشته باشم با شرايط گرما. يا بلعکس در سرما کارهايي انجام ميدهيم که در کنار آن زندگي قابل تحمل شود. وقتي ديگران بد رفتار هستند ؛ اگر فکر کنيم که طرف مقابل بايد تغيير کند هرگز به نتيجه نخواهيم رسيد.اول بايد خود را ايمن کنيم تا سازگاري ما بالا رود بعد ببينيم چه تغييراتي در طرف مي توان انجام دادو در آخر اگر شخصيت هاي تغيير ناپذير در کنار ما هستند يا خود را ايمن مي کنيم يا آن موقعيت را ترک و رها ميکنيم...