Sunday, June 30

از يک اتاق که پنجره اش رو به سوي جستجوي يافتن است :

باز در نهايتِ "پايان"به تو می رسم.
تو هميشه آغازی...
آغازِ شور، آواز، شعر.
تو آن دمِ آخری
بشارتِ حياتی ديگر.
يادِ تو در انتهای سياهیِ پايان
چه طوفان ها که نمی کند.


اين آلبوم ديپاک چوپرا و بقيه هست که شعرهاي مولانا رو خوندن...يه نفر هست که توش به فارسي ميخونه ...عجيب ميخونه:
روي تو چو نوبهار ديدم
گل را ز تو شرمسار ديدم...



Gift of Love

DEEPAK CHOPRA & FRIENDS ... RUMI

Deepak Chopra, Madonna, Demi Moore, Martin Sheen, Jared Harris, Goldie Hawn and Debra Winger read the poems of Rumi, set to a beautiful haunting musical backdrop. This is highly recommended and totally blissful.

1 CD • £19.99

£19.99 • Ref: CMM02

جهانيان همه گر منع من کنند از عشق
من آن کنم که خداوندگار فرمايد.......

من چه کسي هستم؟

اين تمرين تمرين سکوت نام دارد و اگر هر روز به مدت ۵ دقيقه انجام شود (ميتوان به مرور مدت آن را زياد کرد.) در باز شدن درهاي دروني بسيار موثر است.

در حالي که ستون فقرات خود را صاف نگه داشته ايد بنشينيد يا صاف رو به پشت دراز بکشيد (حالت نشسته ترجيح دارد.) چشمانتان را ببنديد و چند دقيقه اي به خود آرامش دهيد و راحت باشيد و بخود اجازه دهيد که صميمانه از نحوه تنفس خود آگاهي يابيد.
آنگاه تمام آنچه را که به تصور خود از هويت خويش ميدانيد کنار بگذاريد و از خود سوال کنيد:٬من چه کسي هستم؟٬ اين سوال را از خود بپرسيد ؛اما به خود جواب ندهيد؛ به جاي اين کار پاسخ خود را احساس کنيد. با کلمات پاسخ ندهيد بلکه با نيروي مستقيمي که در خود حس ميکنيد پاسخ را تجربه کنيد.زماني که ميبينيد توجه شما از تجربه شخصي سلب شده و ذهنتان به افکار ديگري ميپردازد ؛ آنگاه از خود بپرسيد؛٬ چه کسي اين فکر را ميکند؟ ٬ ؛ ٬ اين کيست که چنين فکري دارد؟ ٬ و پاسخ هميشه اين خواهد بود ٬من٬ سپس دوباره از خود سوال کنيد ٬ اما من چه کسي هستم؟ ٬ و باز با آهنگ احساس حقيقت خود در هم آميزيد.
با تجربه مستقيم خويش دريابيد که چه کسي هستيد.همواره شعور آگاه خود را به حالت تجربه هوشيارانه خويش در لخظه حال بازآوريد.
هيچ گاه نميتوان پاسخ روحي و رواني کافي به اين سوال داد.اين سکوت در حال جنبش همان پاسخ مورد نظر است. پس آرام و آگاه باشيد.

هسته پاکي

Friday, June 28

خودت باشي و نسيم باشد و صداي آواز پرنشاط مرد رفتگر که از بيرون پنجره اتاق ترانه کردي مي خواند...دنياي من چه کوچک است ...مدتي است که به اين کوچکي عميق خو کرده ام و هر چه در آن ميابم اگر چه به وسعت سالهاي پيش نيست اما بسيار عميق تر است...گاهي آنچنان عميق که با بهت به آن مينگرم؛گويي بيم آن ميرود که مرا با خود غرق کند...کنکاشي است لحظه به لحظه ...حال بيمار دم مرگي را دارم که هر دم از زندگي برايش چيزه نوبرانه ايست...مدتيست که درين برزخ بسر ميبرم ...درين برزخ بين دنياي حقيقي و دنياي حقيقي تر...اول دست و پايي مي زدم و تلاشي اکنون روز به روز به تسليم شدن نزديک ترم...تنها مينگرم که ثانيه ها مرا به کجا خواهند برد...زندگيم بعد عجيبي به خود گرفته...تولدي تلخ....تولدي همراه با درد...بسان کودکي که با درد و واهمه از دنياي کوچک درون يک انسان ديگر پاي بدنياي بزرگ بيرون مينهد ...
اي کاش ميتوانستم اشک همه انسانها را بنوشم...اي کاش ميتوانستم قطعه هاي دلهاي شکسته را آرام آرام بهم بچسبانم...اما هنوز خودم قابل شکستنم...من در انتظار روزي که ديگر هرگز نشکنم در برزخ ايستاده ام...از پنجره به بيرون مينگرم ...
من سرشار از عشق خفته ام ...اشک هايم در حسرت جاري شدن اين عشق جاريست....


خداوند روح مرا را قرين رحمت و شادي کند..


بنازم دست و بازوي تو صياد
بکش مرغ دلم ؛ بالله ثوابه...

.

تازگي به نظرم زبان فارسي داره يه جايگاه مخصوص تو دنيا پيدا ميکنه...اين از آلبوم مادونا و ديپاک چوپرا که يه قسمتش يه نفر کاملا چهچه ميزنه و به فارسي شعر مولوي رو ميخونه...اونم از آهنگ گوگوش که انريکو ايگلسياس به فارسي خونده (آهنگ: باورم کن..)...و تو يکي ازين موزيک هاي آمريکايي يه دفه ديدم خواننده اومده پاي بلند گو ميگه :امان ..امااااان ؛کاملا شوک شدم...

گاهي فکر ميکنم چقدر خوشبختم که زبان مادريم فارسيه ....اگر جز اين بود کي ميتونستم تا عمق وجودم از خوندن شعرهاي حافظ و مولانا لذت ببرم؟ خدايا تو را برين نعمت شکر ...


Don't let me wait
...Let me watch with you


RUMI

Thursday, June 27


گفتم که کفر زلفت گمراه عالمم کرد
.
.
.
گفتا تو بندگي کن کو بنده پرور آيد

در جان بي تابم بتاب
در چشم بي خوابم بخواب


اي عشق ويران ميکني
اقرار کن ؛ اقرارکن....

Wednesday, June 26


رو درخت ديدمت؛ کندمت و انداختمت توي آب...بازم به راهم ادامه دادم ...وقتي برگشتم تو ديگه تو چشمه نبودي...نشون ميداد که آب تو رو با خودش برده...اگه من جاي تو بودم چي؟





يکي از شاعر هايي که ارادت خاص بهش دارم سنائي هستش...با اينکه خيلي هم ازش شعر نخوندم ولي به نظرم آدم جالبي بوده ...يه چيزي داره که با بقيه متفاوتش ميکرده .... يه قدي مخصوصي هم داشته! (اين ۱۰۰٪ جزو تراوشات مغزيه اينجانب هستش و هيچ پايه و اساس تاريخي نداره؛ فقط به نظرم مياد که اينجوريه!)
نمونش تو اون زمان که به شدت شيعه کشي بوده و مخصوصا اگه ميفهميدن شاعري متمايل به اصول شيعه هست در جا کارش ساخته بوده ببينين که سنائي با چه مهارتي يه شعري گفته که هم حرفشو محکم زده باشه هم کسي نتونه ازش بهانه بگيره(خدا ميدونه چقدر سر اين شعر کيف کردم):

اي سنائي به قوت ايمان
مدح حيدر بگو پس از عثمان
در مديحش مدائح مطلق
زهق الباطل است و جاء الحق...


دمت گرم....



اينجورياس ديگه.


Tuesday, June 25

و اما
The man is what he eats



(قسمت چهارم)
غذاهاي تام سيک

غذاهاي مربوط به اين گروه براي تاءمين انرژي در بدن حائز اهميت نيستند؛ چون براي هضم اينگونه غذاها انرژي بيشتري از مقدار انرژي حاصله از آنها استفاده ميشود.
مصرف غذاهاي اين گروه سبب کمبود و کاهش سطح انرژي در بدن و احساس خستگي مفرط ميشوند و عامل توليد سمومات گوناگون در بدن هستند.ميوه ها و سبزيجات مانده و پلاسيده و در شرف خرابي:انواع سوسيس و کالباس ها ؛ غذاهاي ناسازگار با هم؛ غذاهاي فريزر شده به مدت طولاني؛ غذااي زياد سرخ شده و سوخته اين گروه را تشکيل ميدهند.
مصرف اين نوع غذاها بدکاري ارگانهاي مختلف بدن ؛ انحطاط و بيماريهاي جسماني ؛ رواني و روان تني را باعث ميشوند.


بعد معنوي رابطه جنسي شور و شعف و خلسه آن است که از عشق ميان دو انسان سر بر مي آورد.کسب اين ويژگي ها از رابطه جنسي ؛ احتياج به تقلا و کوشش ندارد آنها خودبخود ظاهر ميشوند چرا که رابطه جنسي خودانگيخته است.
و وقتي که استادان معنويت عفت و عصمت را تقوا ميدانند قصدشان اين نيست که لذت را تبديل به گناه بکنند بلکه مي خواسته اند با ارتقاء يک تقواي متعالي ؛ لذت جسماني را تعالي بيشتر ببخشند.
پاکدامني و تقواي ناب و خالص نوعي ويژگي معنوي است ولي نبايد آن را با سرکوب اميال معادل دانست.
اما اگر رابطه جنسي را فقط به منظور لذت طلبي دنبال کنيم نتيجه آن چيزي جز درد نيست زيرا ايجاد رابطه براي کسب لذت نميتواند براي هميشه پايدار باشد و تبديل به نوعي تکرار بيمعنا و نا اميدانه ميشود.
همانگونه که کريشنا مورتي ميکويد؛ دنباله روي محض از لذت ؛ زندگي را از پنجره بيرون ميکند. در اينجا منظور او از زندگي همان هستي مقدسي است که در ژرفاي وجود موج ميزند؛ رازي که فقط با طبيعي بودن ميتوان به آن دست يافت نه با مقاومت.


جاده عشق

رود راهي به دريا ميگشايد پر پيچ ؛ پرتاب.
و ترا همچنان خمش بايد و انعطاف ؛ هر آينه ؛ در کشاکش راهي به سوي آرماني بلند.

نلسون باس ول

THE RIVER FLOWS A WINDING COURSE TO THE SEA.
WE MUST BE EQUALLY FLEXIBLE IF WE HOPE TO REACH OUR GOALS___

NELSON BOSWELL






يک سايت فوق العاده ؛ که در مورد نظريه داروين و خيلي چيزاي ديگه بحث کرده...نويسنده اش هم يه نفره به اسم هارون يحيي از ترکيه... از دستش ندين...



دوستم, همون دوست خوبم که وب لاگ داره پانديسيتشو واقعا عمل کرده ...الان تو بيمارستانه:(

Sunday, June 23




٭ چرا اينقدر زندگي عجيبه؟ اينقدر عجيبه که هر روز هر ثانيه بهش فکر ميکنم ولي بازم وقت کم ميارم...امروز ديگه فکر کنم حسابي زده بود به سرم ...ديگه مغزم قفل کرده بود مثل يه ساعتي شده بودم که پيچ و مهره هاي توش کنده شده و وقتي تکونش ميدي صدا ميده...نميدونم صبح اول صبحي اين چه بساطي بود که با خودم راه انداخته بودم ...رفتم يه دوش گرفتم کلي آب خوردم بعد هم اومدم ورزش کردم ...الان اگه خودمو ببينم فکر ميکنم خيلي بهترم اما خودم ميدونم تو اصل قضيه خيلي تفاوتي به وجود نيومده هنوز...مگه ميشه يه شبه آدم مغزش بزرگ شه...هووووم

(راستي اينترنتم تموم شده...کاش اينترنت مثل هوا همه جا بود .)



الان از خواب پا شدم...امان از همه چي! ببينين چقدر حالم خوبه :)


Saturday, June 22




ديشب فيلم < ديگران> با بازي نيکول کيدمن رو ديدم (تو سينما فرهنگ) ...فقط ميتونم بگم فيلمش يه جوره خاصي بود....اگه خيلي ترسو هستين نرين اما اگه يک کم ترسو هستين اشکال نداره...يه چيزه جالبي که تو فيلم بود اين بود که بدجوري نشون ميداد همه چيز تو دنيا نسبيه ...

{راستي برادرم ميگه نيکول کيدمن يه شباهتي به ليلا حاتمي داره}



مرسي زلزله!

Friday, June 21


وقتي مياي بالا که ديگه احتياجي به بالا بودن نداري ...وقتي به عشقت ميرسي که ديگه حس عاشقي ازت گرفته شده...وقتي آزاد ميشي که ديگه آزادي برات معنا نداره...وقتي منتظري بيجواب ميموني ؛جواب درست اون لحظه اي مياد که ديگه از انتظار خسته شدي و خوابت برده و ديگه هيچ جوابي برات مهم نيست...وقتي بهش ميرسي ميبيني اون چيزي نبود که تو آرزوشو داشتي ..ميدوني تنهايي رو بايد از جاي ديگه چاره کرد...چاره اش يه تولد دوباره...يه کشف جديد و هميشگيه...هر کسي يه جور متولد ميشه ...هر کسي راه خودشو ميره تا برسه ولي آخر آخرش همه اونايي که ميرسن سر از يه خونه در ميارن...هر تويي با تو فرق داره ولي وقتي بميري توي خودت و دوباره متولد بشي با همه يکي ميشي..راه رسيدن به خدا به عدد نفوس بندگان است....راه بيشمار اما مقصد واحد است:


تصوف آن است که خدا تو را از تو بميراند و به تو زنده کند.

رفتن از عالم کثرت به وحدت و دوباره برگشتن از عالم وحدت به کثرت . با ديد يک موحد در عالم کثرت زندگي کردن.

يک شب علي (ع) در خانه ۱۰ نفر از دوستانش همزمان دعوت شده بود ؛ فردا صبح توي مسجد هر کسي ميگفت ديشب شام علي با ما بود ...پيامبر وارد مسجد شد و با لبخندي فرمود ديشب شام علي با من بود...

علي از عالم کثرت به وحدت رفت و دوباره به دنياي کثرت برگشت پس تعجبي نداره اگر بتونه در يک لحظه در همه جا باشه.....












سلام بر زندگي با همه ناهمواريهايش


اگر خطر کردن در ميان نباشد ؛ ايماني در ميان نيست . ايمان همان تضاد ميان شور بيکران عالم دروني فرد و بي يقيني عيني است.

بنيانگذار اگزيستانسياليسم



******************************
يک چشم زدن غافل از آن شاه مباشيد
شايد که نگاهي کند آگاه نباشيد....

******************************

پاکسازي ذهني

هدف :

۱) پل ارتباطي ميان جسم و روح را (که همان ذهن ميباشد) سالم نگه داريم.
۲) ثبات فکري
۳) بالا بردن سطح انرژي رواني


براي رسيدن به اين اهداف بايد ذهن را از ۵ عامل پاکسازي کنيم:

عامل اول ) جهالت
عامل دوم ) منيت (من کاذب)
عامل سوم) وابستگي به خوشي
عامل چهارم) نفرت از رنج
عامل پنجم) تمايل شديد و حرص براي زندگي يا ترس از مرگ

جهالت
اگر اين عامل اصلاح شود بقيه عوامل هم به تبع آن اصلاح ميشوند.
انسانها چون داراي قدرت ذهني محدود هستند لذا دستگاه ادراکي تنها آنچه را که نقطه مقابل دارد دريافت و درک ميکند : روز...شب ؛ خوشي...ناخوشي؛ معنا و مفهوم زندگي را ميان تولد و مرگ درک ميکنيم و توسط تولد و مرگ يک نفر ميتوانيم او را دريافت کنيم.

چيزي که نقطه مقابل نداشته باشد درک نميکنيم...حتي اگر کمال حضور باشد..خداوند حضور کامل دارد ولي ما آن را دريافت نميکنيم بلکه او را معنا ميکنيم با لغاتي که ذهن ما معنا دارند مثلا ميگوييم خدا نور است (چون ذهن تاريکي را درک ميکند)
دانش ما در مقابل دانش مطلق محدود است ...
ما اين توان را داريم که دستگاه ادراکي خود را پرورش دهيم ؛در وجود ما يکسري آمادگي هايي به وديعه گذاشته شده که تنها تحت شرايط خاصي فعال ميشوند.
اگر ما اين آمادگي ها را پرورش دهيم قادر خواهيم بود ذات خداوند را ادراک کنيم آنوقت معنا و مفهوم تولد و مرگ از ميان ميرود و آن را يک عبور ميبينيم و اين تنها با گفتن نيست بلکه بايد در ذهن آن ذات مطلق جا بيفتد و حضور را درک کنيم ...از لحاظ مادي عدم حضور وجود دارد اما در اصل عدم حضور معنا ندارد و همه چيز مطلق است.












Run Lola Run...







Thursday, June 20

...اومدم بهت ثابت کنم زندگي اون چيزي نيست که به نظر مياد ؛ به خودم ثابت شد..ازت ممنونم که منو وادار کردي برسم.....ديگه مهم نيست برسي يا نه؛ ديگه مهم نيست برسن يا نه ؛من آخر خط پايان رو مي تونم حدس بزنم چه شکليه ...زندگي اونجوريا هم نبود که ببينمش؛ اون موقع هيچي نميديدم الانم هيچي نميبينم اما لااقل ميدونم راه دونستنش از کدوم طرفه ... خيلي خوبه که خودم نيستم ...يکي ديگه شدم اوني که واقعا هستم...



Man is what he eats 3

RAJASIC FOODS



غذاهاي مربوط به اين گروه داراي آب کم هستند و نياز به انرژي زياد براي هضم دارند.غذاهاي تند و ترش ؛ قهوه ؛ کاکائو؛ شيريني و شکر ؛ قند غير طبيعي درين گروه جاي ميگيرند.
مصرف اين غذاها موجب تحريکات زياد در جسم و اعصاب شده ؛ در انسان تنش و استرسهاي جسمي و رواني ايجاد ميکنند. انرژي کاذب اين نوع غذاها ميتواند در نهايت فرسودگي ارگانهاي بدن و پيري زودرس را بدنبال داشته باشد.



.

Wednesday, June 19

به ياد دکتر شريعتي و در سالروز شهادتش ؛ قطعه اي از اثر زيبايش :



انسان فواره اي است که از قلب زمين عصيان ميکند و در اين جستن شتابان و شورانگيزش ٬ هر چه بيشتر اوج ميگيرد بيشتر پريشان و ترديد زده ميشود٬
اندک اندک هيجانش آرام ميشود و ميل به بازگشت او را در انتهاي راه انحنائي ميافکند که هم صعود است هم رجعت .فرار و بازگشت با هم در ستيزند به آخرين قله رهايي که ميرسد ناگهان احساس ميکند که در فضا معلق مانده است ٬ در برزخ ميان زمين و آسمان بلاتکليف و بي پناه نمي داند چه کند؟
از آنجا افق تا افق جهان را مينگرد که صحراي خلوت و بيابان حيرت است .از رهائي اينچنين بي سرانجام ناگهان ميگريزد و به آغوش خويشاوندش ٬ زادگاه نخستينش باز ميگردد و سر را از هرس تنها ماندن در چين و شکن هاي گيسوان مواج آب فرو ميبرد و در عمق زمردين استخر زلال خويش پنهان ميسازد و با نفي خويش در پيش چشمان آزار دهنده تنهائي ٬ در آغوش وصال خويشاوندي بودن ٬ خويش را ايمان و آرامش ميبخشد؛ خويشتن خالي و ناپايدار و لرزانش را از بودن لبريز ميکند ؛ درونش از وجود موج ميزند....


اگر ما فقط به اين خاطر به دنيا آمده ايم که روزي مثل بقيه آدم بزرگها بشويم و عقايد از پيش آماده شده را به راحتي توي کله مون جا بدهيم٬ که هيچ.
ولي اگر به دنيا آمده ايم تا کار بخصوصي انجام بدهيم يعني بخواهيم که حسابي دنياي دوروبرمان را برانداز کنيم - چيزها به اين سادگي ها تو کله مون جا نخواهد گرفت....و آنوقت است که عقايد از پيش ساخته نميتوانند راهي به مغز ما پيدا کنند....اون موقع است که با پدر و مادر و با آدم بزرگهاي ديگه درباره عقايد عجيب و غريبشان به بحث مي نشينيم!


تيستو بند انگشتي کتابي که تمام کودکي مرا متحول کرد...


Tuesday, June 18

چي بگم ؟ هر چي بگم کم گفتم...گاهي فکر ميکنم بهتره هيچي نگم...اونوقت همه چي تو دلم ميمونه...موقع خواب با خودم زمزمه ميکنم ...براي خودم لالايي ميخونم ...دلم سبک ميشه؛بعدش خواب منو با خودش ميبره.



چرا بعضي وقتا غروب ميکنيم؟


عشق به ديگري ضرورت نيست ٬ حادثه است؛
عشق به وطن ضرورت است ٬حادثه نيست؛
عشق به خدا ترکيبي است از ضرورت و حادثه.

از يک عاشقانه آرام اثر نادر .ا



پدر بزرگ هر کاري دوست داشت تو زندگيش مي کرد... جزو اولين فارغ التحصيلان رشته پزشکي از دانشگاه تهران بود...کنفرانسهايي که مي داد صدها نفر ميومدن و شرکت مي کردن...پدربزرگ قدش يک متر و نود سانت بود...کراوات ميزد و به شيک بودن لباساش خيلي اهميت ميداد...بليط سينما مي گرفت با مادر بزرگ با هم ميرفتن فيلم ٬بربادرفته٬ ببينن...اما پدربزرگ عاشق آنتوني کويين بود...عاشق فوتبال هم بود...وقتي ۶۰ ساله شد تيم ۶۰ساله ها رو تو ايران تشکيل داد که رفتنو با ترکيه بازي کردن...پدر بزرگ يه خونه بزرگ ييلاقي تو دربند براي همه ساخت هيچکس باورش نميشد..يه خونه رويايي وسط کوه با استخرو زمين فوتبال و باغ...هر سال تابستونا همه فاميل اونجا بودن ...همه دوستش داشتن ...همه بهش احترام مي ذاشتن ...آقاي دکتر... آقاي دکتر....پدربزرگ شيرزادگان و چند تا فوتباليست معروف اون موقع رو هم هميشه دعوت ميکرد...کتاباي شريعتي...کافکا...ابن سينا...ميخوند...ماشين آخرين مدل سال رو داشت که توش مرحوم تختي رو هم سوار کرده بود... ۳ سال تو پاريس زندگي کرد ۱۲ سال تو دوسلدورف... کلي با همه بحث ميکرد که اروپاييها بهترن يا ما...کلي فکر مي کرد آدم تو ايران زندگي کنه بهتره يا خارج از ايران...اما آخه وقت زياد نبود مگه يه عمر چقدره؟ ولي فکر کنم پدربزرگ هيچوقت فکر نميکرد يه روزي تو اين دنيا نباشه..آخه هميشه تو مجلس ختم آدماي ديگه ميرفت نه مال خودش....

پدربزرگ ۸ تا بچه داشت زنشو دوست داشت نوه هاشو دوست داشت...زندگي رو دوست داشت...عاشق لذت بردن از هندوانه شيرين بود...

پدربزرگ يه قلب صاف داشت مثل آيينه

اما ؛ پدربزرگ خوابيد...
زير يک عالمه خاک...و از بين همه چيزهايي که داشت و بهشون عشق مي ورزيد فقط همين يکي ؛ همين قلب صاف رو با خودش برد...


حالا بقيه دارن تبديل به تاريخ ميکننش...شکايتي هم نيست ...روند زندگي همينه؛


فقط شايد درخت هاي گردوي اون خونه ييلاقي يک کم يادشون باشه که پدربزرگ يه روزي واقعا بود...

Monday, June 17

اين سايت رو بابک به طور خدماتي براي مسجد شيعه سالت ليک سيتي يوتا در آمريکا ساخته ...دستش درد نکنه...اينم بگم که بابک از ۱ سالگي تو آمريکا بوده تا ۲ سال پيش که براي بار دوم به مدت ۳ ماه اومد ايران.

ميخوام انگليسي بنويسم هر کي نميخواد بخونه رد کنه:
This is My Hand!



من يه برادر دارم که خيلي ماهه؛ تازه امسال دانشجو شده و الانم موقع امتحانشه؛ قديما فکر ميکردم درسم که تموم بشه دلم براي درس خوندن تنگ بشه اما الان که جون کندن اين داداش کوچولو رو براي پاس کردن رياضي۲ و فيزيک۲ ميبينم احساس خوشبختي ميکنم واسه خودم که گاهي کارم به رقصيدن ميکشه
(به حساب خودخواهيم نذارين همدردي با برادرم به قوت خودش باقيه؛تازه گاهي وقتا اگه چيزي يادم مونده باشه بهش کمک ميکنم البته در اکثر مواقع چيزي يادم نمونده)

بهم گفت اين متن هاي انگليسي رو نذار رو وبلاگت کسي نمي خونه ...همه رد ميکنن...فکر کردم شايد راست ميگه...

راستي اونم وب لاگ داره اگه گفتين کدومه ...بعدا بگم ؟

You have no right to angry complaints. You cannot complain over
getting cheated, deserted, persecuted or anything else. You are
exactly where you have chosen to be. If you choose something else
you will be somewhere else. A man foolishly seeking pearls in the
desert has no right to complain of the heat. Stop wandering in the
desert of complaint and head for the sea. Pearls are abundant there.
Walk over and see."


آدم تو کوه باشه و غروب بشه صداي اذان هم از اون دورا بياد...ديگه مثل قديما دلم نميگيره ...


اين جاي پاي کيست بر قلب من ؟

وقتي ميخوانمش از من روي بر ميگرداند...وقتي ازو روي بر ميگردانم بوي لبخندش
را حس ميکنم...مگر ميتوان بدون عبور تو در لحظه ها زيست؟...در چشمهايم خيره مينگري و من نميبينمت...در بند بند وجودم ماءوا کرده اي و من بي خبرم...تنها بدنبال جاي پايت روانم...روزي بدور از حصار کوه ها در آغوشت خواهم آرميد... هنوز هم مرا درياب.

Sunday, June 16

Man is what he eats قسمت دوم


دسته اول ؛ غذاهاي سات ويک ( Satvic ) هستند: اين گروه از غذاها براي هضم کمترين انرژي رامصرف ميکنند و داراي مقدار کافي آب بوده و براي دفع ؛ راحت هستند.اين گروه براي تامين انرژي در بدن استفاده بيشتري داشته و حکم سم زدايي را نيز دارا هستند و با ايجاد شرايط جسماني و رواني خاص ؛ آرامش ؛شادابي؛تفکرات مثبت و رشد فرآيند روحي را سبب ميشوند. لبنيات تازه ؛ ميوه جات و سبزيجات تازه ؛ خشکبار خام؛ حبوبات تازه و جوانه زده: عسل ؛ خرما از جمله غذاهاي اين گروه هستند. با مصرف اين نوع غذاها شرايط خاصي در جسم و اعصاب ايجاد مي شود و حواس معنوي مي تواند بهتر رشد کند.


Listen to the wind of change...


نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس اين سود و زيان ما را بس

يار با ماست چه حاجت که زيادت طلبيم؟
دولت صحبت اين مونس جان ما را بس


من سارا ۲۴ سال دارم.


Saturday, June 15

و خدايي که همين نزديکي ست ؛
لاي اين شب بوها....

يک روز که حالم گرفته بود (يادم نيست سر چي ؛احتمالا از اون چيزايي بوده که وقتي بزرگ شدم بهش بخندم) رفتم سر کمدم تو دانشگاه که کتابامو بردارم ديدم يکي از دوستام يه نامه با مضمون زير برام انداخته که هميشه يادم موند...خيلي اثر جالبي داشت حتي الانم که گاهي خيلي ميام کولاک کنم از غصه خوردن ياد اون جمله ميوفتم:

ساراي عزيز سلام! لبخند بزن.... زندگي خيلي بزمجه تر از اونيه که بخواي براش غصه بخوري...




Friday, June 14

يه قسمت از ديالوگ فيلم:

- حالت خوبه؟
-عالي ازين بهتر نميشه؛ اول که تير زدن بهم بعد هم از خواب بيدار شدم ديدم زيرم مين گذاشتن...حالا هم همه دنيا دارن منو تماشا ميکنن و من مي خوام برم توالت...

عجب فيلميه اين فيلم سانس آخر سينما فرهنگ...بابا بي خود اسکار و کن بهش جايزه ندادن...

NO MAN'S LAND


چه دنياييه اينترنت...من احساساتي شدم وب لاگ دوستمو خوندم بهش لينک دادم حالا آشناها براش نامه ميدن بهش تسليت مي گن! من قول دادم ديگه وب لاگشو نخونم (قول الکي) شما هم قول بدين ديگه نخونين (قول راستکي) باشه؟

تبصره: دوستت دارم خانوم خانوما هر چي دلت مي خواد بنويس...



حضور عالمگير و هميشگي خداوند متعال پوشش او براي مخفي شدنش است...

شاعر گمنام

يه سايت فلش ديگه که مال دوست بابک هست به اسم ٬رايان٬


گويند که روييدن عشق به لحظه ايست ؛ آن لحظه هزار بار تقديم تو باد...


Thursday, June 13

دوست دارم اسمتو داد بزنم....به ياد اون روزا که تو راهرو دانشکده اسمتو داد مي زدم
تو هم مي گفتي وحشي! بيا بريم تعاوني چيپس بخريم منم از خدا خواسته....خيلي کم پيش مياد تو زندگيم دلم بخواد به روزاي گذشته برگردم ولي ديشب که وب لاگتو خوندم اصلا خوابم نبرد ...تو رختخواب يه عالمه غلط زدم ولي بازم خوابم نبرد ....يه دفه با همه وجودم آرزو کردم اون روزا برگرده ...که تو همون دختر شاد و پر اميد باشي...که هنوز فشارهاي زندگي بزرگت نکرده باشن...که اداي آدماي قوي رو دربياري ولي خودت باشي ...غرغرو مهربون صاف مي دونم هنوزم اينا رو هستي ولي نميدونم چرا يهو دلم گرفت...شايد چون...

Man is what he eats
نوع تغذيه و عادات غذايي تاءثير بسزايي در بدن و ذهن (Body- Mind) دارد ولي روح
(Spirit) انسان کاملا مستقل از اين قاعده عمل مي کند و تحت تاثير نوع تغذيه نيست :از آنجايي که ذهن پل ارتباطي ميان جسم و روح است و چون شناخت روح بوسيله ۵ حس جسمي امکان پذير نيست پس ذهن هم نقش مهمي را ايفا مي کند و به تبع آن تغذيه ايي که بر ذهن اثر مي گذارد.
غذاها به ۳ دسته عمده تقسيم بندي مي شوند...

اين ضعيفانند که بي رحمند ؛ نرم خويي را مي توان تنها از آنان که قويترند انتظار داشت.

لئورستن

Wednesday, June 12

چقدر همه تنها هستن...درست مثل خدا



خداي من باورم نميشه بهترين دوست دوران دانشگاهم وب لاگ داره.....خودتي ؟؟؟ دلم براي روزاي تو دلگشا نشستن روبروي دانشکده کامپيوتر ؛ براي وقتي که بهت کارت پستال مي دادم بري به اوني که مي خوام برسوني...براي اون چيپسايي که از تعاوني مي خريديم...براي اون جاسوس بازيا ...براي اون خنده هاي روي چمن تنگ شده.....اگه خودتي حتما مي دوني که يه تيکه بزرگ از قلبم پيش تو و خاطراتمونه...

دوستت دارم قد يه دنيا...قد همه دوستياي با صفا...



حتي اينجوريش:




يکايک مرادهاي دلتان را - اگر چه ناچيز بنمايند- گرامي بداريد.
يک روز همين آرزو هاي ناچيز به سوي اون بالا بالاها هدايتتان خواهند کرد...






Tuesday, June 11

اهل فن گفته اند مراد از ٬پير مغان ٬در اشعار حافظ مولا علي (ع) مي باشد...ازين شعر چه بايد دريافت؟:

وگر کمين بگشايد غمي ز گوشه دل
حريم درگه پير مغان پناهت بس

فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضل و دانشي همين گناهت بس

به هيچ ورد دگر نيست حاجت اي حافظ
دعاي نيمشب و درس صبحگاهت بس....

چرا چشماي گربه تو شب اينقدر برق مي زنه؟!...امشب فکر کردم دارم با يه ماشين تصادف مي کنم...پام رو ترمز...قيژژژژژژژژژ...گربه فرار کرد...

بابل با تمام ويرانه هايش
منظره اي اسفبارتر از ديدن
ذهن ويران شده يک انسان نيست...

اسکروپ ديويس



کوه نيست که آن را فتح مي کنيم.
ما با صعود از کوه به فتح خود نائل مي شويم....

لذت نيست که از آن مي گذريم
با گذشت از شهوت به فتح خود نائل مي شويم...

Sunday, June 9

آن کيست کز راه کرم با چون مني ياري کند؟
بر جاي بدکاري چو من يکدم نکوکاري کند؟
اول به بانگ ناي و ني آرد به دل پيغام وي
وانگه به يک پيمانه مي با من وفاداري کند؟

من در حال آدم شدنم...
و اين شدنم قد يک عمر طول مي کشد ؛
هر روز از خواب بلند مي شوم از بيرون به منظره خودم نگاه مي کنم...به شادي هاي مخفي که ته دلم قلقلکم مي دن...به وقتايي که بچه مي شم و براي يه چيزي به ارزش يه آب نبات غصه مي خورم...به وقتايي که بزرگ مي شم : به قطره هايي که به صفحه قرآنم مي چکن ...به لحظه هايي که قامت مي بندم در مقابل او و بعد بدنم تاب ديدن رويش را ندارد و کمرم خم مي شود ...و باز هم اين بدن خاکي توان از کف مي دهد و به خاک مي افتد...به سجده ...و با هر به خاک افتادني چه بزرگ مي شوم من... ـ يادمه قديما بزرگتر از الانم بودم...ياده لحظه هاي ناب با او بودنم به خير...ياد دنياي صاف عشق ورزيم به خير ـ ....من در حال آدم شدنم و چه آدم شدني... با هر نا اميديم از اعماق جان ؛طلوع رشدي تازه را ميطلبم ؛
از بيرون به منظره خودم نگاه مي کنم...به اين همه عبور ...به اين همه خواب که مي گذرد ...ولي همچنان ثابت و پا برجا از بيرون به خودم لبخند مي زنم... من و او با هم به من لبخند مي زنيم و من از دور ؛ گرماگرم مبارزه؛ دستي براي خودم و او تکان مي دهم...

Saturday, June 8

گوئيد که ايد؟ گوئيم
ما هيچکسان پادشاهيم

گويند جز هيچکسان را نخرد يار
من هيچکسم کاش خريدار منستي.....


سنايي


يه صداي مخمليه ديگه...

When there's a shadow, you reach for the sun.
When there is love, then you look for the one.
And for the promises, there is this land.
And for the heavens are those who can fly.

If you really want to, you can hear me say
Only if you want to will you find a way.
If you really want to you can seize the day.
Only if you want to will you fly away.

When there's a journey, you follow a star.
When there's an ocean, you sail from afar.
And for the broken heart, there is the sky.
And for tomorrow are those who can fly.

بارها گفته ام و بار دگر مي گويم....که من دلشده اين ره نه بخود مي پويم
در پس آينه طوطي صفتم داشته اند....آنچه استاد ازل گفت بگو مي گويم
من اگر خارم و گر گل چمن آرايي هست....که از آن دست که او مي کشدم ميرويم
خنده و گريه عشاق ز جايي دگر است...ميسرايم بشب و وقت سحر مي مويم

Friday, June 7

موقع فوتبال چقدر خيابونا خلوته... من اگر جاي شهردار تهران بودم هر روز جام جهاني برگزار ميکردم



When Yusuf Islam was in his Cat Stevens incarnation, back in the early Seventies, he was on holiday in Marrakech - a favourite pop-star destination.

.............................






از بزرگترين انسانهايي که تا به حال شناخته ام...خدايا اين مرد چقدر دوست داشتنيه...

اينجا رو حتما يه سري بزنين...

بعضي جاها آدم يه جمله هايي رو ديوار مي بينه؛ از تعجب دهنش باز مي مونه که منظورشون از ساختن اين حديثا چيه! رو ديوار يه مدرسه طرفاي شهرک غرب بزرگ نوشته بود: هيچ صدايي محبوب تر از صداي زنگ مدرسه در آسمان ها نيست! يا يه همچين چيزي! آخه يکي نيست بگه ....مثل اين مي مونه که من بگم هيچ صدايي محبوب تر از صداي بوق وصل شدن به اينترنت در آسمان ها وجود نداره...همه فرشته هاي تو آسمون منتظر نشستن اين صدا کي در مي ياد که اونا هم به وجد دربيان!

Thursday, June 6

يه سايت فلش که يه ايراني ساخته...سايت قشنگيه...


A father took his small son on a short business trip to the
other side of town. As they approached the client's house, a
large dog appeared in the yard, barking furiously. Unable to
reach the front door, the father took his son's hand and led
him away. The boy looked back at the dog which had become
silent. Why can't we stay?' asked the boy. 'The dog is quiet.'

'Yes,' said the father, ''but his barks are still inside.'

Never believe that people are what they appear to be."

آري! آري! سخن عشق نشاني دارد...

Wednesday, June 5



اسير وابستگي ها!



وقتي عشق را با چيز ديگري جابجا کني حاصل چيزي نخواهد بود جز عادت.
چنانچه به شخص ديگري عادت کني آن وقت با او همچون شيء رفتار خواهي کرد...
اگر با کسي چون شيء رفتار کني در واقع خود را اسير کرده اي...


"There is no self to be happy, there is only happiness."

Tuesday, June 4

شراب تلخ مي خواهم که مردافکن بود زورش
که تا يکدم بياسايم ز دنيا و زر و زورش

Monday, June 3

مرلين گفت :

وقتي منيت مي گويد:٬ دوستت دارم چون متعلق به مني.٬ از تسلط و تملک سخن مي گويد ؛ نه از عشق.
آنان که به راستي موخته اند دوست بدارند ؛نخست خودخواهي خود را به دور افکنده اند. آنگاه تجربه اي يکسر متفاوت آغاز مي شود....


آرتور پرسيد:

و اين چه جور تجربه اي است ؟؟ آيا هيچ گاه آن را خواهم شناخت؟

مرلين گفت:

يک روز پس از اينکه از تب و تاب ايستادي ؛ نور کوچکي را در قلبت خواهي ديد.نخست جرقه اي خواهد بود ؛ سپس شعله شمعي ؛ سرانجام همچون آتش بازي خروشنده اي .آنگاه بيدار خواهي شد و شعله ؛ خورشيدو ماه و ستارگان را خواهد بلعيد.
در آن لحظه هيچ نخواهد بود مگر عشق در تمامي کيهان ؛ و با اين حال تمام آن در قلب خودت خواهد بود....

اين شعر رو براي کاپيتان هادوک عزيز مي نويسم ( که يادمه سر امتحان مکانيک سيالات دکتر روحاني به فائزه کمک کرد و فائزه هم به من کمک کرد...مرسي ! )

ما زنده از آنيم که آرام نگيريم
موجيم که آسودگي ما عدم ماست...

Sunday, June 2

اين کاپيتان هادوک کاملا معلومه که يکي از محصولات ناب دانشگاه شريفه!

امروز از اون روزاي خوبه بهاريه