پدرم موقع رانندگی همیشه این شعر رو می خونه:
عبادت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست...
(البته من عقیده دارم عبادت به هر دوی اینا هست!)
Sarapary
Wednesday, July 31
Tuesday, July 30
داشتم فکر ميکردم هيچ دوره زماني براي انسان با شکوه تر (به معني ملموس تر آن) از دوره زماني که در آن زندگي مي کند نيست با تمام سختي هايش...
Sunday, July 28
Saturday, July 27
اي قوم به حج رفته کجاييد؛کجاييد؟
معشوق همينجاست بياييد؛بياييد
معشوق تو همسايه و ديوار به ديوار
در باديه سرگشته؛شما در چه هواييد؟
گر صورت بي صورت معشوق ببينيد
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شماييد
ده بار از آن راه بدان خانه برفتيد
يکبار از اين خانه بر اين بام براييد
مولانا (غزليات شمس)
امروز رفتم با دختر خاله ام مانتو و لباسو ازینجور چیزا بخرم ....وقتی رفتیم تجریش اولین جایی که چشمم خورد کتابخونه فردوسی تو تجریش بود ...قبلا که دانشگاه می رفتم هر روز که از آزادی میومدم تجریش درست دم این کتابخونه پیاده میشدم و یه سری می زدم ولی الان خیلی وقت بود بی خبر بودم دیدم اصلا مغازه عوض شده و 2 طبقه شده ...فروشنده این کتابخونه رو هم احساس خیلی خوبی بهش دارم کلا یه نظریه دارم که میگه کتابفروشا و معلم های ادبیات معمولا آدمای دوست داشتنی ای هستن...نزدیک بود تمام پولم رو که همراه داشتم همونجا خرج کنم...یه کتابی که خریدم و خیلی خیلی خوشحالم کتاب گزیده غزلیت شمس هست و یه کتاب از عثمان طه در مورد شیخین که یک کم یه جوری شدم ولی خریدمش که ببینم چی میگه و یه جلد دیگه از کتب جاده عشق (دعوام نکنین! آخه اون قبلی که داشتم تقریب پوسید!) و یه جلد دیگه از کتاب 7 قانون معنوی موفقیت...خواستم دیوان سنایی رو هم بخرم که بدلیل اینکه خیلی بارم سنگین میشد و دیگه اینکه پولم نمی رسید صرفه نظر کردم ولی هنوز دلم اونجا پیش سنایی مونده...گاهی فکر میکنم بیمار کتاب شدم ... کتابفروشی برام مثل دیزنی لند شده !
یه شعر معرکه از دیوان شمس هم هست که اینجا مینویسم....چه حالی دارن این شعرا
Friday, July 26
Thursday, July 25
ارزش منو تعداد و کیفیت لحظه هایی تعیین می کنن که به ارزش فکر می کنم...
ارزون بودن آسونه ولی همه ما ذاتا گرون آفریده شدیم ...گرون تر از اونچه که بشه تصورشو کرد....کسی که به خودش اجازه بده خودشو برتر از دیگری بدونه تمامی ارزش خود را لگد مال کرده چون همه چیز ما در گرو همدیگر است ...اگر یک دختر فراری را به جرم اینکه در شرایط او نمی توانیم خود را قرار دهیم و درکش کنیم لگد کوب می کنیم از ما چه به
جا می ماند؟ نه اینکه بر گناهان صحه بگذاریم...کشف جدید من اینست با خود سختگیر باشم و با دیگری آسان گیر ....پیمودن راه چه لذتی دارد
...
دانه بلوط رها به طبيعت خويش درخت مي شود؛ " بی الزام تلاشی " و بی نیاز به همتی....همچنانکه بچه گربه به رسم غریزه گربه میشود.
طبیعت و هستی در چنین موجوداتی یکسان است.
اما آدمی تنها به انتخاب خویش انسان میشود.
و ارزش و اعتبار و عظمت او وابسته به تصمیم هایی است که هر روز میگیرد. و تصمیم های درست نیازمند شهامت است.
رولو مي
Wednesday, July 24
اگه بدونين ؛ با سر دارم ميرم تو اتفاقاي جديد...خدايا !خدايا!....عين فيلم سينمايي ميمونه...خوب کارگرداني هستي خوب!
Tuesday, July 23
به نظر شما منظور ازین شعر چیست؟ روش فکر کنین تا منم برداشت خودمو بگم
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
Monday, July 22
Sunday, July 21
به همون غمگيني که سر بالايي جمشيديه رو تو يه شب باروني وقتي هيشکي تو خيابون نيست براي رسيدن به خونه طي مي کنم بود... به همون غمگيني...با همون عطر خاک نمدار همون بوي غريب ...بازي قطره هاي بارون منو آروم کرده...
Saturday, July 20
يه چيزي ميگم بهم نخندين...من از آهنگاي گروه آکوا خوشم مياد ...ميدونم اکثر پسرا به صداي دختر خواننده اين گروه حساسيت دارن و کهير ميزنن و مي دونم اين گروه قديمي و تا حدي ... محسوب ميشه اما من گاهي که احساس ميکنم دلم مي خواد بچه بشم و بالا پايين بپرم آهنگاشونو ميذارم مخصوصا اونيکه راجع به دزد هاي درياييه و اوني که باربي گرل هست با اون يکي که ميگه : دکتر جونز ..دکتر جونز ...ويک آپ ناو
حالا اگه خواستين بجاي خنده برام گريه کنين!
Friday, July 19
هنوز به خوبي قبل نمي تونم گريه کنم...گريه هام قاطيش رنج داره...عشق اونجوري که مي خوام نداره...ترسش به عشقش مي چربه...
Monday, July 15
فيلم مرثيه اي براي يک رويا يکي از تلخ ترين و اثرگذارترين فيلمهايي بود که تا حالا ديده بودم....اين از سايتش...و خود فيلم رو هم حتما اگه گيرتون اومد ببينين....
يادتون باشه سايت رو تا آخرش برين...
Sunday, July 14
خيره در من ماند....گفت به چه مي انديشي؟ ؛ بتصور اينکه گناهي کرده ام با سکوت به او نگريستم... گفت از وسط پيشاني ات نوري به بيرون جهيد...به چه مي انديشي؟؛ لبخند زنان به لحظه وصال انديشيدم و گفتم به نور...
همه بزرگان ما اذکار و مراقبه هاي مخصوص خود را داشته اند و هر کدام از طريق خود به مقصد رسيده اند...حتي شنيده ام که هر کدام از ما ذکر مخصوص خود را داريم که اگر آن را بجوييم خواهيم يافت...به هر حال....
يکي از چله نشيني هايي که منسوب به ابن سينا بوده است اين است که چهل شب هر شب به مدت چهل دفعه آيات ۲۶ و ۲۷ سوره آل عمران را مي خوانده و ازين طريق خود را متصل به حضرت حق و کسب برکت مينموده و عجيب آياتيست اين دو آيه....اگر گذارتان به مقبره ابن سينا در همدان افتاد اين آيات را نوشته شده در اطراف مقبره او خواهيد يافت....
Saturday, July 13
کاستي به اسم سير (journey) که امروز برادرم خريده؛ واقعا کاره قشنگيه ...تلفيقي از سه تار ؛تبلا (ساز هندي) و گيتار الکتريکي ...
توسط نشر موسيقي هرمس ؛ وابسته به شهر کتاب...سايت جالبي هم دارن
Friday, July 12
ناتانائل ؛همچون زنان شرقي رنگ باخته ؛ که همه ثروت خود را با خويش مي برند؛ من تمامي سرمايه ام را با خود بهمراه برده ام.
در هر دم کوتاه زندگي توانسته ام تمامي سرمايه ام را در خود حس کنم.
سرمايه من نه از بهم پيوستگي اشياء خاص بلکه تنها از پرستش من فراهم شده بود .
من همواره همه سرما يه ام را باختيار قدرت خود داشته ام...در انتظار خدا بودن يعني اينکه در نيافته باشي او را پيش ازين داشته اي.خدا را از خوشبختي جدا مدان و همه خوشبختي خود را در يک دم جاي ده....
آندره ژيد
(مائده هاي زميني)
بدنبال گمشده ام ...در پيچ يک کوچه باريک به انتظار آمدن ...؛در آرزوي تند تر شدن عطش طلب....زانوانم را در آغوش ميفشارم و چشم به انتهاي جاده بي انتها و باريک آمدن تو مي سپارم...
Thursday, July 11
يه چيزيو بتازگي درک کردم...چيزي که بارها شنيده بودم اما امروز اينو به طور کاملا مستقيم با همه وجودم حس کردم...اينکه
علم ؛ ادب و هنر سرمايه هايي هستند که نصيب هر کسي نمي شوند...
Wednesday, July 10
همچون دو پرنده طلايي که بر يک درخت ماءوا گزيده اند؛
من و جان -ياران انيس- در يک تن خانه کرده اند.
من ميوه هاي ترش و شيرين درخت حيات را مي خورد؛
حال آنکه جان ؛ عاري ازدلبستگي نظاره مي کند.
- موکوندا اوپانيشاد
Tuesday, July 9
فاصله من و تو به اندازه رنج است...رنج را که برداريم ديگر فاصله اي درکار نخواهد بود...
وابسته بودن من و تو رنج ماست...وابستگي را که برداريم رنجي در کار نخواهد بود...
رنج ناشي از يکي نبودن است... و ما چه ضعيف آفريده شده ايم که مي پنداريم مرزي بين ماست...آنقدر رنج مي کشيم که يا درين رنج بميريم يا جستي بزنيم و مرز ها را درنورديم...
Monday, July 8
اگه زماناي قديم بود الان تو ادبيات مي خونديم که ظريفي گفت....
Saturday, July 6
معرفي کتاب
يکي از کتابهاي دوست داشتني که خوندم کتاب در آغوش نور هست..
اول که کتاب رو شروع کردم به نظرم خيلي ساده و ابتدايي اومد اما جلوتر که رفتم متوجه اثر عجيب اون شدم.ميگويند چيزي که از دل برآيد بر دل نشيند و اين کتاب عميقا بر دل من نشست ...طوري که خواندن آن را حتما توصيه ميکنم...و اينکه کاملا راجع به مطالب اون فکر بشه خيلي مهمه.
نويسنده اين کتاب خانوم بتي جين ايدي هست که در آمريکا زندگي ميکنه و اين کتابش پرفروش ترين کتاب سال در آمريکا شده به نقل از روزنامه نيويورک تايمز و در ايران هم چاپ هجدهم اين کتاب هست...ممکن هستش که شما همه مطالب کتاب رو قبول نداشته باشيد اما در خلوص نوشته ها شکي نيست...
{ در واقع هر کدام از ما بر آموختن ؛ مشتاق هستيم و تمام آن چه که خداوند برايمان آفريده است بدرستي تجربه ميکنيم.
در مي يافتم هر يک از ما که تصميم گرفته بود بر روي زمين بيايد ؛ روحي شجاع و پرشهامت است.
حتي عقب افتاده ترين ما انسانها که از تکامل و رشد معنوي کمتري (از ديگران) برخوردار است؛ در عالم ديگر به عنوان مخلوقي بسيار رشيد و دلير و نيرومند و قوي بشمار ميرود که حاضر شده به اين تجربيات و آزمونهاي زميني تن بدهد.}
Friday, July 5
همان آرزوي ژرفي هستيد که شما را به پيش مي راند.
آرزويتان هرگونه باشد ؛ اراده تان همان گونه است.
اراده تان هر گونه باشد ؛ کردارتان همان گونه است.
کردارتان هر گونه باشد ؛ تقديرتان همان گونه است.
بريهادارانياکا اوپانيشاد
اين داستان کوتاهي که برادر کوچولوي من نوشته خوندين؟ شما هم قبول دارين که اگه ترشي نخوره يه چيزي ميشه؟
چيزي که برام جالبه اينه که با اينکه زمينه هاي علائقمون اصلا شبيه همديگه نيست ولي اينهمه شکر خدا با هم تفاهم داريم ...خلاصه خيلي داداشيه خوبيه...
ارزشمند ترين چيزي که هرکس مي تواند به درون هر رابطه انساني بياورد انرژي نهفته معنوي اوست.اين همان چيزي است که در بدو آغاز زندگي با حکايت عاشقانه ؛ ميبايست به عميق ترين نحو عرضه کني.همانگونه که درخت از بذر آغاز مي شود براي رشد و پرورش عشق نيز نيازمند بذري هستيم که همان انرژي معنوي نهفته ماست.چيزي گرانبها تر از اين وجود ندارد.همين که خود را از دريچه عشق ببينيد موجب ميشود که ديگران را نيز به طور طبيعي همانگونه ببينيد.
جاده عشق چيزي است که آگاهانه آن را انتخاب ميکنيم و هرکس تاکنون عاشق شده باشد (از هرنوع آن) اولين قدم را درين جاده برداشته است.
مشغله اصلي فرزانگان ؛خردمندان و بطور کلي همه مردان بزرگ تاريخ بشريت شکوفايي انرژي پنهان معنوي بوده است. هدف آنان جستجوي موشکافانه خويشتن راستين بوده است؛ عصياني عليه ديدگاه ما نسبت به عشق؛به عنوان موضوعي احساسي و درهم و برهم.
جاده عشق
ز آنک عشق مردگان پاينده نيست
ز آنک مرده سوي ما آينده نيست
عشق زنده در روان و در بصر
هر دمي باشد ز غنچه تازه تر
عشق آن زنده گزين کو باقيست
کز شراب جان فزايت ساقيست
عشق آن بگزين که جمله انبيا
يافتند از عشق او کار و کيا
تو مگو ما را بر آن شه بار نيست
با کريمان کارها دشوار نيست...
مولانا
Thursday, July 4
امروز روزه آب ميوه گرفتم؛ از صبح تا حالا فقط دارم آب هويج ميخورم و گاهي يک کم سيب زميني.... ولي دلم لک زده براي بستني هاي اکبر مشتي که بابام خريده ؛ منتظرم وقت روزه تموم شه حمله کنم..اينجوري بستنيه هم بيشتر مي چسبه...
اين سايت اولين مجله تخصصي يوگا در ايران هست که البته کاملا هنوز راه اندازي نشده
يوگا پيام مهر
Wednesday, July 3
بجان دوست که غم پرده شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنيد
يه کاري ميکني مجبور ميکني آدم خودشو مجبور کنه که اين شعر رو خوبه خوب از حفظ کنه نه تو حافظه اش که تو قلب و جونش ؛اگرچه براي حفظ کردن اين شعر يه عمر هم کمه...خودتم بايد رو دستات ما رو آروم بلند کني وگرنه خستگي راه از پادرمون مياره ...ميدوني که چي ميگم...
Tuesday, July 2
از خود گذشتگي سرانجام هر گونه اثبات وجود است.آنچه تو در خويش ترک مي گويي؛ هستي مي پذيرد.آنکه در پي اثبات وجود خويش است هستي خود را نفي ميکند.آنکه از خود بگذرد هستي خود را اثبات ميکند؛ تملک کامل تنها با بخشش اثبات ميگردد.
آنچه نتواني ببخشي مالک تو مي گردد.
هيچ چيز جز با هديه شدن شکفته نميشود.آنچه که مي خواهي در خويش نگه داري کني بضعف ميگرايد.
از کجا ميشناسي که ميوه رسيده است؟ از آنجا که شاخه را ترک مي گويد.همه چيز براي هديه رسيده ميگردد و با پيشکش بسر انجام مي رسد.
عيسي در ترک خدايي خويش براستي به مقام خدايي مي رسد...
مائده هاي زميني اثر آندره ژيد
مرا از هم شکافتي ؛ قلبم را پاره پاره کردي
مرا از عشق خود سرشار کن.
جان خود را به درونم ريختي؛
ازين پس تو را همچون خود ميشناسم.
سرود سليمان در عهد عتيق
زمان دشمن نفس است نه دشمن عشق.
عشق با گذر زمان تغيير ميکند ؛اما هرگز از آن کاسته نميشود و هميشه در اوج خود باقيست.
عشق؛ هستي جاويد است در ژرفناي فرديت آدمي.
عشق ميتواند دنيايي سرشار از تقدس و سلامتي خلق کند؛که هر دو اينها يک چيزند.
براي لمس و تجربه زيبايي بايد حقيقت را بشناسيم.
شناخت حقيقت غوطه ور گشتن در عشق است.
عشق در تازگي و طراوت ناشناخته ها رقص و پايکوبي ميکند.
عشق به دليل احتياج ندارد و از عقل بي منطق قلب سخن ميگويد.
قلبي که ياد گرفته اعتماد و اطمينان داشته باشد ميتواند درين دنيا در آرامش باشد.
و نه در عرياني محض؛
بل پوشيده در لفافي از ابرهاي پر شکوه و جلال؛ از نزد خداوند مي آييم
خدايي که ماءمن ماست...
جاده عشق
Monday, July 1
نبرد براي يک ايده ؛بدون داشتن ايده اي از خود ؛ يکي از خطرناک ترين کارهايي است انسان ميتواند انجام دهد.
وقتي جاده هاي گوناگوني در مقابلت باز ميشوند و نمي داني کداميک از آنها را در پيش بگيري ؛ بيگدار به آب نزن و بطور اتفاقي يکي از آنها را انتخاب نکن .بنشين و منتظر بمان .با همان اعتماد عميقي که روز تولدت براي اولين بار نفس کشيدي؛نفس بکش و اجازه نده هيچ چيزي تمرکزت را از بين ببرد.
همچنان در انتظار باقي بمان .حرکت نکن و در سکوت به صداي قلبت گوش بده. زماني که قلبت با تو صحبت کرد؛ برخيز و به آن سويي که ميگويد؛ برو.
از کتاب برو آنجا که دلت مي گويد
مشهورترين داستان بلند سوزانا تامارو نويسنده سرشناس ايتاليايي
امروز يه آهنگ قديمي از يه خواننده اپرا به اسم فريدون فرهي به دستم رسيد...حال و هواي مخصوصي داره...راستشو بخواين خوشم اومده ازش مخصوصا از موزيکش؛ جون ميده براي رقصاي قديمي و آروم ايراني:
شمع کو ؟چراغ کو؟
اون تنگ شراب کو؟
گل کو؟
شيشه گلاب کو؟
.............................
آخه عزيزترين عزيزا مهمونمه
خوبترين خوبا مهمونمه
..............................
حس ميکنم که دنيا مال منه
يه فتنه جوي زيبا مهمونمه
گل کو؟
شيشه گلاب کو؟ کو؟ کو؟