تجربه فصل ها
فصل اول: همه چيز با تدبير درست ميشه!
فصل دوم: همه چيز با تدبير درست ميشه.
فصل سوم: همه چيز با تدبير درست ميشه؟
فصل چهارم: خيلي چيزا با تدبير درست نميشه!
فصل پنجم: خيلي چيزا با تدبير درست نميشه.
فصل ششم: خيلي چيزا با تدبير درست نميشه؟
فصل آخر: همه چيز با تدبير درست ميشه.
زيرنويس شماره يک:
همه چيز در فصل اول و همه چيز در فصل آخر از دو جنس متفاوت هستند.
زيرنويس شماره دو :
تدبير در فصل اول و تدبير در فصل آخر از دو جنس متفاوت هستند.
Sarapary
Wednesday, October 23
Tuesday, October 22
اين مطلب تو وب لاگ داداشي من خوندين؟ واي چقدر موشه برادر من!
قول قول قول مي دم به محض اينکه ازين ترافيک درومدم تند تند وب لاگمو آپديتش کنم...مرسي براي صبوريتون...
بوس بوس آشتي
راستي يه نتيجه جالب گرفتم تازگي...امتحان تو رفاه بودن از امتحان تو رفاه نبودن يک کم سخت تره...اينو شنيده بودم اما تازگي فهميدم....
Friday, October 18
Wednesday, October 9
راستي از عرائض عزيز مي خوام که منو جزو ليست تا نگويند که از ياد فراموشانند ننويسه لطفا ...چون اونجايي که تو ليستش هستمو خيلي دوست دارم و دلم ميگيره اگر برم اون پايين!
چون من نرفتم گاهگداري مينويسم اما مدتي ديگه دوباره تازه نفس خواهم آمد...
و پيامي در راه....
جدايي
نمي دانم ؛ جدايي از اين رو سخت است که نوعي مرگ است يا سختي مرگ از آن روست که نوعي جداييست...
به همه آنهايي مي انديشم که روزي همه با هم بوديم و در کنار هم لحظه ها رو سپري مي کرديم و اکنون همه آنها دچارند... دچار جدايي ...
امروز به تک تک آنها فکر مي کنم...دلم مي خواد اينجا هم يادي از آنها که انتخاب کرده اند بکنم...فاطمه؛ فائزه ؛ مريم؛ ليلا: سالومه: نگار ؛ راضيه ؛ گيتي ؛ طاهره ؛نسيمه...
جدايي ازون پديده هاي دو وجهي ست درست مانند مرگ! تو متعلق به دنياي ديگري هستي و بعد وارد دنياي جديد مي شوي که اين دنياي جديد ميشه تا آخر غربت باقي بمونه يا اينکه وطن جديدت شود...
به هر حال هر انتخابي قيمتي داره و من هم بايد اين قيمت رو بپردازم ...
اگر اين مدت نتونم چيزه قابلي توي اين دفتر سپيد بنويسم به حساب درگيري شديدم بذارين به هر حال قول مي دم تا ۳-۴ ماه ديگه که تکليفم کاملا معلوم شد باز هم بنويسم ...به نظر مياد تو غربت آدم بيشتر هم ميل نوشتن داره...من وب لاگ رو دوست دارم هم چون بقيه افکارم رو مي خونن و نظر ميدن و ازون جالب تر اينکه خودم از دور نظري بر خودم يا آنچه که مي خواهم باشم مي افکنم...راهي براي خودشناسي...در سالهاي دور مي تونم بيام اينجا و ببينم تو اين سن چجوري بودم ....تو چه مسيري بودم و حتي الان هم يه يار خوبه که نشونم مي ده کجا تند ميشم و کجا کند...
به هر حال من مسافر يه سرنوشت جديدم ...دعايم کنيد...
Monday, October 7
لحظه اي براي فراموش کردن...لحظه اي غايب شدن از هر چه که هست...لحظه اي غيبت ؛غيبتي هم معناي حضور تا انتهاي بودن....و گستردن وجود تا بينهايت...لحظه اي سرمست شدن ....غوطه ور شدن در رهايي از هر چه فرسودني ست....خيره شدن در نديدني ها...خود را به آغوش رهايي سپردن...لحظه اي عشق ورزيدن در حد وسع خود با بيکران ها...لحظه ناب همرنگ شدن با بيرنگي... و سبک شدني از جنس بال فرشتگان...
Thursday, October 3
اين عکس زيبا رو دوست عزيزم فرستاده که از بهترين هديه هايي هست که تا حالا گرفتم به خصوص که منو برد به حال و هواي وقتي که بچه بودم و براي اولين بار فيلم آهنگ برنادت رو ديدم...و چه تاثيري روي من گذاشت اين فيلم...
اينجا ميشه اصل فيلم رو خريداري کرد ...
Tuesday, October 1
اي کاش اينقدر ثروتمند بودم که ميتونستم خسارت همه دلهاي شکسته رو بدم...همه دلهاي شکسته رو ...مخصوصا اونايي رو که دونسته و ندونسته خودم شکونده بودمشون...و توي اين دلها از همه با ارزش تر دل ۲ تا فرشته است که اينقدر لطيفن که با کوچکترين خطاي من ترک برميدارن...هميشه با خودم ميگم دفه ديگه آرومتر و مهربونتر رفتار ميکنم اما بازم ترک هاي دلشونو ميبينم و سکوت بزرگوارانشونو که از کنارم عبور مي کنن...بهم گفتن گريه نبايد بکنم اما اگر اجازه داشتم تمام وجودمو تو يه قطره اشک خلاصه ميکردم...نمي دونم اشک شوق براي داشتن نعمت اين دو فرشته يا اشک حسرت براي اينکه هيچوقت نتونستم و نمي تونم حقشونو اونجوري که بايد ادا کنم...
تو دنيا تنها عشق بي قيد و شرطي که ميشناسم عشق پدر و مادر به فرزنده...احتياجي نيست شرايطه خاصي رو داشته باشين تا لايق اين عشق باشيد بلکه همين که فرزند هستيد کافيه تا اين عشق ناب و خالص با هر جلوه ظاهري به پاي شما ريخته بشه....جلوه ظاهري اون هم زياد مهم نيست ...حتي ممکنه به ظاهر اذيت و محدوديت و هزار تا چيز ديگه معني بشه ؛ اما وقتي به عمق ماجرا نظري انداخته بشه باز هم يک عشق ملکوتي از دلش بيرون ميآد...تنها نمونه کوچک شده از عشق بي قيد و شرط خداوند...عشق هاي ديگه اگرچه جنبه هاي زيباي بسياري دارند اما همه قرار دادي محسوب ميشن...بيشتر مواقع اينجوريه که دوستتون دارند چون آرامش از شما کسب ميکنند يا دوستتون دارند بخاطر موقعيت شما يا زيباييه شما يا...و تا وقتي که به اونها اون چيزي رو که مي خوان بدين ...اما پدر و مادر دوستتون دارند چون شما فرزندشون هستيد به همين راحتي و تا آخر عمر خيالتون راحت باشه که کسي نمي تونه اين جايگاه رو از شما بگيره....
و حالا يک تجربه....ميشه هر چيزي رو تو زندگي بدست آورد از طريق پدر و مادر ...خداوند ايندو را بسان يک شاهراه براي ريزش باران رحمت خود قرار داده....
براي خيلي چيزا تو اين دنيا تلاش مي کنيم يک کمي از تلاش خود را براي بدست آوردن دل آنها به هر قيمتي هم که شده بکنيم چه از آنها دور باشيم چه در کنارشون...و سپس شاهد معجزاتي که به وقوع مي پيوندد باشيم....
دعاي مادر ...دعاي پدر که از صميم قلب باشد کيميايي است که نصيب هر کسي نميشود....
خدايا منم مي خوام!