(۱)
پدرم مي گفت :من ميگم مواظب اون دست انداز باش...تو مي گي کدوم دست انداز؟ بعدشم با چهار تا چرخ مي پري وسط همون دست انداز! هي اينو تکرار مي کرد و هر دفه من بيشتر ميخنديدم ...همين موقع تلفن زنگ زد مامانم داشت ليست چيزايي که مي خواست رو ميگفت که سر راه بخريم آخر حرفاش هم به بابام گفت به سارا بگو حاج آقا دولابي هم رفت...خنده رو لبم خشکيد...احساس کردم تو اين دنيا نيستم...نميدونم مي تونم اسمش رو غم بذارم يا نه شايدم يه جور غم بود به خاطر خودم...يه حسي که ديگه دستم از محضر چنين بزرگي براي هميشه کوتاه شد و يه جور غبطه به حالي که مطمئن بودم اون الان داره...
يادمه عروسي دوستم افرا بود که سحرناز يه دوست ديگمو بعد از مدتها ديدم ...از همه جا حرف زديم وسط حرفاش گفت پيش يه سخنران ميره که از وقتي رفته زندگي براش جوره ديگه اي معني ميده کلي بهم گفت که منم حتما برم... اون روز يه لبخندي زدم و گفتم :آهان...اگه وقت کنم حتما يه بار ميرم... ؛ ولي تو دلم گفتم چقدر سخنران زياد شده...حوصله اي داره سحرناز ...آدم خودش از راه خودش راحت تر ميرسه...
دست روزگار چند سال بعد از يه راه ديگه منو برد پاي صحبت حاج آقا تا ميخکوبم کنه...
Sarapary
Friday, January 31
Thursday, January 30
براي دوست هميشه عزيزم نگار :
عاشق که شدم
دنيا يه بادکنک قرمز شد و هوا رفت
آنقدر بالا و بالاتر رفت
که به خورشيد چسبيد و ترکيد
حالا مواظبم دفعه بعد که عاشق شدم
يه نخ به سر دنيا ببندم
که خيلي بالا نره
مي ترسم اين بار هم يا گمش کنم يا بترکه!
شل سيلوراستاين
Tuesday, January 28
بخاطر اينکه بعضي از دوستان در مورد کلاسهاي يوگا پرسيده بودند ...مجددا آدرس اين سايت رو اينجا ميارم که توش همه اطلاعاتي در مورد يوگا و مراکز اون در ايران هست و همينطور آدرس سايت تنها مجله تخصصي در مورد يوگا در ايران....
ايران يوگا
مجله تخصصي يوگا رو مي تونيد در بانک اطلاعات نشريات کشور ملحظه کنيد به اسم
يوگا پيام مهر
Monday, January 27
سرزميني که براي سفر انتخاب مي کنيم هر چه دورتر باشد به خودمان نزديک تر مي شويم چون شاهد کوچکي دنيا خواهيم بود...
من فقط يه بزرگ ميشناسم بقيه چيزا خيلي ارزششو نداره وقتايي که خيلي خسته ميشم وقتي يادم مياد که به اين حرف باور دارم آروم ميشم مثل يه قطره تسليم دريا ميشم...
تا حالا مثل يه قطره شناور رو بيکران دريا شدين؟
تا حالا دريا شدين؟
Saturday, January 25
Thursday, January 23
شکلات شيري ... کباب کوبيده و تخم مرغ نيم پز...
طعم هياهوي سالهاي دور در خانه اي به قدمت يک عمر ...به قدمت سالياني دور و سرشار ...به قدمت غبار هاي روي ساعت ديواري
و سکوت پر حديث در و ديوار...
بوي خوش يک نسل پاک ...صداي پر سکوت بازي هاي بچه هايي که ديگر امروز فرصتي براي يادآوري بچه بودن برايشان نمانده و اينکه به ياد بياورند روزي بزرگترين دغدغه شان گرفتن کيهان بچه ها از دکه روزنامه فروشي بوده
بوي کودکي نسلي که تمامي دوران سرخوش دويدنشان را درين خانه گذرانده اند...و امروز که به سراغش مي روي فقط پيرزني مانده ...پيرزني که هر روز با مرور خاطراتش زندگي مي کند....پيرزني که يک بوي آشنا ميدهد...
و در و ديواري که باز هم در سکوت نظاره گرند...
اين مدت آشفته تر از اوني بودم که بخوام جواب نامه ها رو بدم ولي هميشه نامه ها بهم دلخوشي ميدادن و ميدن...
Wednesday, January 22
Monday, January 20
چرا همه ما از مرگ مي ترسيم ولي با ترسمون خودمونو بهش نزديک تر هم مي کنيم ؟ واقعا لازمه از مرگ و پيري ترسيد؟ ترس ناشي از جهله...تا ماهيت مرگ و پيري رو نشناسيم هميشه در ترس به سر خواهيم برد و حتي نمي تونيم از دوران پيري و مرگمون لذت هم ببريم...
Sunday, January 19
Friday, January 17
May It BE
May it be an evening star
Shines down upon you
May it be when darkness falls
Your heart will be true
You walk a lonely road
Oh! How far you are from home
Mornie utْlië (darkness has come)
Believe and you will find your way
Mornie alantië (darkness has fallen)
A promise lives within you now
Thursday, January 16
فردا تو برنامه سينما چهار فيلم بلژيکي روز هشتم رو مي ذاره...يادمه وقتي اولين بار اين فيلم رو ديده بودم احساس فوق العاده لطيفي رو توش حس مي کردم و به اين نتيجه رسيدم که اين فيلم ميتونه يکي از فيلم هاي محبوبم باشه...
شخصيت ژرژ در فيلم خيلي دوست داشتنيه و همينطور شخصيت اصلي داستان...
Wednesday, January 15
سکوت شبت را دوست دارم ؛
گويي عمري در انتظار ريختن اشک در چنين شبي بوده ام....
گويي عمري در پي يافتن چنين فرصت يکتايي براي تنهايي خود بوده ام...
من که هستم که چنين در پي لمس وجود خويش سرگردانم؟
تو که هستي که وجودم را در پي خود مي کشاني اما رخ نمي نمايي؟
چگونه ترا نسرايم ؟
اي گمگشته ترين واژه ام...
چگونه ترا نسرايم ؛
وقتي تمامي سروده هاي جهان -بي آنکه حتي بدانند يا بخواهند- در وصف زيبايي توست...
سهم من ازين شبها گم گشتن در ميان واژه هاست؛
باشد که بيابم آنچه را که بايد...
سهم من ازين شبها رخنه کردن در پوسته تلخ تنهايي و قدم گذاشتن به درون شيرين آن است...
اگر امروز طعم آن را به اختيار با عشق در نياميزم...روزگاري به جبر با طعم غم آن را به دهانم خواهند ريخت....
من اختيار با عشق را به جبر با غم ترجيح مي دهم....
من تو را ترجيح مي دهم.