سلام ؛ من اومدم...
رفته بودم سرزمين سرسبز شمال...
Sarapary
Monday, March 31
Monday, March 24
Director Moore Scolds Bush from Oscar Stage
خيليه که آدم وسط اين همه رفاه هنوز حس انسانيت رو حفظ کنه....
Saturday, March 22
Friday, March 21
Thursday, March 20
ما رو چشم زده اند ...از همون روز اولي که ما رو توي بهشت ديدن ما رو چشم زدند...که ما رو از توي بهشت بيارن بيرون و وسط جنگ ها رهامون کنن...ما رو چشم زده اند...
فرشته ها ما رو دعا کنين...برامون اشک بريزيد ... باشد که اين طلسم روزي باز شود...
Wednesday, March 19
با تو بودن هميشه خوبه ؛ با تو بودن هميشه کارا رو درست ميکنه...دشمنا هميشه منتظرن منو تو جلوشون کم بياريم ...اما خودتم ديدي که هيچ وقت نذاشتي ...هميشه هم خيطشون کرديم...حتي موقع گريه هاي از روي درد ...موقع بغض هاي غليظ فرو خورده ...موقع هايي که ديگه فکر ميکردم هيچ کس تو دنيا پيدا نميشه که براش اشکهامو تفسير کنم...موقع هاي دلتنگيهاي عظيمي که دور از ديده همه تو دلم غوغا مي کرد...موقع دلشوره هاي شيرين تجربه کردن لحظات عجيب...حتي اون وقتايي که با ناباوري ؛ با چشم هايي که از تعجب گرد شدن ؛ به نامردي ها نگاه مي کردم و هر چي مي گشتم علتي براشون پيدا نمي کردم...بازم همه اينا منو تو رو بهم نزديک تر کردن...هر وقت يه سختي از راه مي رسه با اينکه سخته اما چون ميدونم قراره بعد از اون يه قدم ديگه به نقطه درخشان نزديکتر بشم ته ته دلم سرور رو احساس ميکنم...
آشفتگي بدون تو بودن اينقدر زياده؛ اينقدر سخته؛ اينقدر تلخه ؛که وقتي آدم دچارش ميشه ديگه نمي فهمه از کجا داره مي خوره و چه مرگشه...اما ميبينه هيچيه هيچي آرومش نميکنه....
خوش به حال اونايي که قلب عاشقشون به آرامي در آبي آرام نگاهت بستر گرفته است...
توانستن به آسونيه يه خواستنه...دستاش به همه ما نزديکه....
Tuesday, March 18
سلام بر زندگي با همه ناهمواري هايش
حوادث از اين رو اتفاق مي افتند که ما را پير کنند...که بر سر جواني کم کم تارهاي سپيد برويانند...که قلب هاي دور از هر دغدغه با وقايع روبرو شوند و با زندگي دست و پنجه نرم کنند...آنقدر غرق مي شويم که پيري ناگهان از راه مي رسد با لبخندي حاکي ازينکه بر تو هم سلام...کم کم وقتشه که جا رو خالي کني و بسپري به آدماي جديدي که بزودي بايد به سراغ اونها هم برم...وقتي به عقب برمي گرديم مي خواهيم چه پشت سر ما باشد؟ آيا تا بحال به اين فکر کرده ايم که براستي حاصل همه اين بالا پايين ها ؛ حاصل همه اين جستجوهاي بي سرانجام چه بايد باشد؟ براي چه؟ براي که؟ چگونه بايد زيست...زيستن تنها يک اتاق انتظار براي نشستن و وقت کشي نيست...فرصت است يک فرصت طلايي براي آنهايي که به خودشان زحمت فکر کردن مي دهند...فکر کردن براي هر چه والاتر کردن هدف ...
؛؛ خسته شدم بس که دلم دنبال يک بهونه گشت
بس که ترانه خوندمو برگه زمونه برنگشت
.
.
.
بين همه ترانه ها تنها تو خوندني شدي...؛؛
Monday, March 17
Sunday, March 16
بزرگترين آرزويم اين است که هميشه به ياد داشته باشم :
؛تو آرام در کنارم حضور داري ؛ و اين همه نياز من است... .؛
Friday, March 14
Thursday, March 13
کتاب امام حسين و ايران کتاب بسيار جالبي است که کار جمعي از بزرگترين دانشمندان جهان مي باشد واقع در استرسبورگ در کشور فرانسه.
اين مرکز مطالعه در مذهب شيعه وابسته به يک مرکز بزرگتر براي مطالعه مذاهب توحيدي است ؛ يعني مذاهبي که پيروان آن معتقد به خداوند يگانه مي باشند.
مطالعه دانشمندان آن مرکز داوطلبانه است و هيچيک از دانشمنداني که در مرکز مربوط به مذهب شيعه دوازده امامي کار ميکنند؛ از کسي مزد يا پاداش دريافت نمي نمايند.
اين کتاب رو من از کتابخانه پدر بزرگم برداشتم اما در کتابفروشي شهر کتاب نياوران نيز نسخه جديد آن را به تازگي ديدم ؛ که در صورت تمايل مي توانيد از آنجا تهيه کنيد.
*********************************************
در جنگهاي زمان قديم جنگجويان به علت اينکه لباسهاي رزم به تن داشتند ممکن بود از هم شناخته نشوند ؛ به همين دليل به وقت مبارزه اشعاري که بيان حالشان باشد را بلند بلند مي خواندند تا سپاه خودي و دشمن آنها را تشخيص دهند...
داستان حضرت ابولفضل هميشه الهام بخش بوده است و هر سال که مي گذرد گويي کشفي دوباره درين ماجرا و انتخاب او صورت مي گيرد...
حضرت ابوالفضل با ۴برادر ديگرش که همگي از او کوچکتر بودند در سپاه امام حسين شرکت داشتند ؛ در کتاب امام حسين و ايران کورت فيشلر آورده است :
؛در بين ۴ برادر عباس بن علي داراي اسم ابوالفضل از همه بلندقامت تر بود و از حيث قامت بلند و پيشاني بلند به عباس عمويش شباهت داشت.او بلند قامت بود بدون اينکه اندامش بدون تناسب باشد و پيشاني بلند داشت بدون اينکه موي سرش ريخته باشد.؛
و پس از اينکه به شرح زندگي حضرت ابوالفضل مي پردازد ؛ داستان شهادت او را از بزرگترين تراژدي هاي بشري مي خواند.
يکي از اشعاري که حضرت عباس به هنگام ورود به ميدان جنگ مي خواندند اين بود:
والله ان قطعته يميني
اني اهامي ابدا عن ديني...
به خدا قسم که اگر هر دو دست مرا قطع کنيد
من تا ابد در راه ايمانم خواهم جنگيد...
با تحقيق آشکار مي شود اين ايمان يک تعصب کور نبوده است بلکه هسته اصلي عشق و ايمان بوده و بالاترين درجه اي از فهم هستي که يک انسان مي توانسته به آن برسد .
چيزي که هست اين است که صرف زياد شنيدن دليل بر فهميدن نيست بلکه تنها تعمق ؛ مطالعه و مقايسه شايد اندکي ما را به فهم آن راه زيبايي که بزرگان معرفي کرده اند نزديک سازد...
Wednesday, March 12
به هنگام روياروئي با مشکلات اساسي نمي توانيم از همان سطح فکري که آن مشکلات را به وجود آورديم؛ آنها را برطرف کنيم.
- آلبرت اينيشتين
کي برادر منو هک کرده ؟
من ديگه باهاش آشتي نيستم هر کي برادرمو هک کرده...
تا روز قيامت
مگه اينکه وب لاگو پس بده!
والسلام!
Tuesday, March 11
ته دلم مي دونم که دارم دور خودم مي چرخم...همه زندگي چرخشه...اينقدر ما رو مي چرخونن مي چرخونن که دوباره برگرديم سر جاي اولمون اما اين دفه با يه ذهنيت جديد ...با يه ترس کمتر...با يه عشق عميق تر...با يه نگاه ملتمسانه تر...؛ اينقدر ما رو ميچرخونن که برسيم به نقطه اي که تازه شروع کرده بوديم و بفهميم همه چيز همونجا خلاصه شده بود و ما بيخود از خودمون فرار مي کرديم...بيشتر مشکلات مال فرار کردن ؛ از خود فرار کردن...مال اينکه جراءت نداريم رودرروي خودمون بايستيم و تو چشماي خودمون زل بزنيم و خودمونو همونجوري که هستيم با همه خوبي ها و بدي ها بپذيريم...همش مي خوايم تو يه چيز ديگه غرق بشيم که خودمونو نبينيم...
دچار نوسان چرخش بودن خصيصه ماست چون انسانيم اما تنها يه گذرگاهه نه جايي براي توقف...
چرخيدم و چرخيدم
باز به خود رسيدم
باز به تنهايي درون
باز به منزلگه جاويد حقيقت
به قول استادي:
؛شک پايه همه خوبي هاست اما براي عبور...؛شک تنها معبر خوبي است نه جايگاهي براي ماندن...؛
بايد همت کرد و گذشت...
Monday, March 10
يه خستگي ممتد و عميق تو وجودم لونه کرده...شايد اونقدر از خود خستگي عصباني نباشم ولي با خودم فکر مي کنم چرا بايد بذارم خستگي بياد تو وجودم...و بازم از هموني که مي دوني پرسيدم ولي اينبار جوابش طول کشيد...به قد زماني که از دوري آدم و حوا مي گذره ...به قد دوريه من از هدفي که پدرم برايش خلق شد...دور مانده ام مهربان ...دور....
Saturday, March 8
Friday, March 7
Thursday, March 6
دنيا بزرگتر از اونيه که فکر ميکني ...دنيا کوچيکتر از اونيه که مي بيني...دنيا حرفش بزرگتر از خودشه...دنيا خودش کوچيکتر از ترسهاشه...دنيا به سادگي باورهاي يک کودک ...به آساني پرواز يک پرنده...به هيچ بودن يک خواب سبک...به رنگارنگيه پرهاي طاووس ميمونه...دنيا رو دوست دارم چون مي تونم ازش استفاده کنم و دوسش ندارم چون بدجوري آدمو تو گل و لاي مي بره...چشم باز ميکني ميبيني وابسته به چيزايي شدي که آزاديتو ازت گرفتن...رها نفس کشيدن رو از يادت بردن ...در هراس دائم بودنو عادت شب و روزت کردن...و ديگه خودتم موندي که آخه براي چي اومده بودي...پسر دايي کوچيکم مي گفت اگه به من يه نخ وصل کني تا خدا ؛ قول ميدم تا خود خدا پرواز کنم...منم دنبال اون نخ هستم ...قول ميدم تا خود خدا بپرم...
Wednesday, March 5
يکروز از من پرسيده شد ثارالله يعني چي...
و من مثل خيلي وقتهاي ديگه دقيقا نمي دونستم...وقتي جستجو کردم ديدم ثارالله به معني کسي که خون بهايش خدا است مي باشد ؛ اما باز هم معني عميق اون رو نفهميدم...تا اينکه ماه ها بعد ياد اين حديث قدسي افتادم و حقيقت تا حدي برايم آشکار شد...
خداوند فرموده است:
آنکس که مرا طلب کند؛مي يابد
آنکس که مرا يافت ؛ ميشناسد
آنکس که مرا شناخت دوستم ميدارد
آنکس که دوستم داشت به من عشق مي ورزد
آنکس که به من عشق ورزيد من نيز به او عشق مي ورزم
آنکس که به او عشق بورزم ميکشم او را
وآنکس را که من بکشم خونبهايش بر من واجب است
و آنکس که خونبهايش بر من واجب است ؛
پس من خودم خونبهايش هستم.
-حديث قدسي
*******************************************************
آنکس که ترا شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عيال و خانمان را چه کند؟
ديوانه کني هر دو جهانش بخشي؟
ديوانه تو هر دو جهان را چه کند؟