به چشم خلق عزيز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روي مسکنت بر خاک...
Sarapary
Monday, June 30
Friday, June 27
هنوز نرفته دلم براي جوجو تنگ شده
جوجويي که الان اينجا رو تخت نشسته و داره کتاب مي خونه و شب ها و روزهاي متوالي ست که من به کتاب خواندن و گوش دادن موسيقي اش عادت کرده ام در حالي که پاي کامپيوتر مشغول نوشتنم و از چند روز ديگر بايد در حال و هواي ديگري بنشينم و بنويسم
و دنيا را چه ديدي شايد اين روزها باز هم تکرار شد
غرض از مزاحمت اينکه خواستم بگم جوجوي عزيزم خيلي دوستت دارم
تو و مامان و بابا رو و همه عزيزهايم را
البته من هنوز نمرده ام اما دارم خداحافظي را از نوع ديگري تجربه مي کنم...
هميشه از سخت ترين کارها خداحافظيست
و پنهان کردن اشک
و دوري از کساني که عمري عزيزترين هايت بوده اند
و گذشتن
و عبور کردن ازين دنيا را با چشم نظاره کردن
و باور اينکه تنها پناه عزيزانت و خودت خداست...
به لطف دوست عزيزم وب لاگم سلامت خودش رو بدست آورد...
من روز چهارشنبه عازم سفر هستم
سفري به سرزميني به دوري اقيانوسها
به سرزميني با فرهنگي نه چندان کهنه اما عجيب
برنامه آينده اينه که اگه هواپيما منو سالم برسونه ازونجا به نوشتن ادامه مي دم
انشالله
Wednesday, June 25
Saturday, June 14
دلم به اندازه تمامه لحظه هايي که با تو نبودم برايت تنگ است... اگر از احوالات ما خواسته باشي ملالي نيست جز دوري شما...يعني ملالي هست اما ما مي پنداريم که تنها دوري شماست که به هزار رنگ بر ما جلوه گر شده است...و هر چه هست تنها به يک کوچه ختم مي شود...يک کوچه سرشار از دوري ....پر از فراموشي ...فراموشيه لبريز شده از خواستن...لبريز از خواستنه آنچه گمشده در ندانستن است....لبريز از خواهشه عشق بي قيد شرط تو...
Tuesday, June 10
Monday, June 9
مدتها بود که در حسرت يک جرقه به انتظار نشسته بودم...و امشب اين جرقه زده شد و دوباره بارقه اي از نورت را نماياندي....
خدايا تو را بر نعمت ايمان شکر مي گويم...
Friday, June 6
شما قرص قرمز را انتخاب ميکنيد يا قرص آبي را؟
ماتريکس