Saturday, January 31

من آهنم.
من آهنم.
من آهنم.
من آهنم؟

Friday, January 30

يه شب مهتاب
مياي...

ماه مياد تو خواب.

ماه

«فردوسي توسي»




نترسم كه دارم ز روشندلي

به دل مهر جان نبي و علي

چه گفت آن خداوند تنزيل و وحي

خداوند امر و خداوند نهي

كه من شهر علمم عليم در است

درست اين سخن گفت پيغمبر است

گواهي دهم كاين سخن راز او است

تو گويي دو گوشم كه آواز او است

چو باشد ترا عقل و تدبير و راي

به نزد نبي و علي گير جاي

گرت زين بد آيد گناه من است

چنين است اين رسم و راه من است

به اين زاده‌ام هم به اين بگذرم

چنان دان كه خاك پي حيدرم

ابا ديگران مر مرا كار نيست

بر اين در مرا جاي گفتار نيست

صلاح كار كجا و من خراب كجا؟ ـ

بين تفاوت ره, كز كجاست تا به كجا!

يه روز مياي...


Sunday, January 25

نگين رفته آمريکا تحت تاثير فرهنگ غرب! من اگه ايرانم بودم اون بخش روحم که شيطانيه! از اين آهنگ خيلي خوشش ميومد!!


SO HIGH LIKE I WAS GONE!


SUGA HOW YOU GET SO FLY??


کليپ رو نيگا کنين اگه خواستين

Monday, January 19

عاشقشم!



Saturday, January 17

مرسي از نامه هايي که دادين و گفتين وب لاگمو ميخونين!
من منظورم اين نبود که وب لاگم خواننده نداره بالاخره هيچيم نباشه چندتايي رو مطمئنم داره !...فقط منظورم اين بود که گاهي وقتا احساس مي کنم که فقط با خودم هستم ...مثل يه جور احساس تنهايي که حس بدي نيست...حالا نگين رفته غربت بچه هوايي شده! نه اين يه حسه طبيعيه که هميشه به همه فکر ميکنم دست ميده...مخصوصا اونايي که مينويسن...آدم گاهي براي خودش مينويسه...گاهي براي بقيه...گاهي هم همينجوري يه چي ميگه يه چي گفته باشه!


آسمون پر ستاره خسيس بازي نبايد در بياره!
به همه آدماي دنيا نفري يه ستاره هم برسه کافيه....




Friday, January 9

مگه کسي شوخي داره ؟... خب تو هستي ديگه!

Monday, January 5


آسمون آبيو قامت مناره ها
گنبد و گلدسته ها که داره اشاره ها

کلاغها دم غروب شورو غوغايي دارن
رو درختاي چنار هر کدوم جايي دارن

هواي امامزاده هميشه مقدسه
اونجا دلتنگيه تو بسته يک نفسه

اگه صد تا رازه دل همه بنهفته باشي
در يه لحظه ميتوني همه رو گفته باشي

تو صحن امامزاده چلچراغ و آينه ها
تنتو ميلرزونه شنيدنه آيه ها...


يه مدته که احساس ميکنم اين وب لاگ فقط يه خواننده داره و اونم خودم هستم...براي همين گاهي انگيزه ام رو براي مداوم نوشتن از دست ميدم...اما نوشتن تو وب لاگ رو خيلي دوست دارم و نمي خوام از دستش دم...مثل يه دفترچه خاطراته که همه جا مي توني بهش وصل شي..
امروز داشتم آهنگه ؛هواي امامزاده حبيب ؛ رو گوش ميکردم...ياد اون روزايي افتادم که خسته از دانشگاه ميومدم و از تاکسي هاي آزادي بعد از اون مسافته طولاني و ترافيک در حالي که همه مسير رو در حال هپروت فکر کردن بسر برده بودم (و گاهي حتي يادمه خوابم ميبرد ) ؛ از تاکسي پياده ميشدم تو ميدون تجريش...سرپل ...جلو امامزاده صالح و خيلي وقتا نمي تونستم نرم...ميرفتم يه گوشه ميشستم و به مردم نگاه ميکردم ...به آينه کاري ها..به نماز خوندنه مردم که هميشه از قديم از زيباترين صحنه هايي بوده که دوست داشتم ببينم...و آخر سر ميرفتم دم ضريح و خداحافظي ميکردم...و يادمه چند سالي بود که نشده بود برم مشهد و رفتم امامزاده صالح و گفتم خيلي دلم مي خواد برم زيارت برادر شما امام رضا و فرداي اونروز دوستم بهم زنگ زد و منو مهمون کرد که باهاش برم مشهد خونشون...
مشهد که جاي خود دارد...خداي من عجب انرژيي داره دوره حرم...يه ذره ديگه وايسي احساس ميکني دارن رو دست ميبرنت رو ابرا...

دلم براي امام رضا تنگ شده...

و اما در مورده کسايي که اين مسائل رو قبول ندارم ...اگرچه اين بحث اصليش بحث دله و قلب...اما به جاش بحث علمي هم داره...که اگه بخوام بگم طولاني ميشه...پس تا يه چيزي رو نميدونيم مسخره نکنيم چون يه موقعي ميرسه که بدجوري حالمون گرفته ميشه! حداقل بگيم نميدونم...

ديگه همينو ...خيلي چيزا براي گفتن دارم...موقع نوشتن که ميشه يه چيزاي ديگه ولي مينويسم...عجيبه ها!