عميق ترين خواب ها ؛ خواب خانه پدري ست؛
و سپيدترين روياها گذر از کوچه هاييست که ميشناسي
و هنوز ميدان آزادي برايم طعم گس اضطرابهاي شيرين دارد؛
دويدن از ميان دودها با اميد اينکه همه آينده ماله توست...و تجريش...امامزاده صالح و روسري فروش ها ...و سربالاييه جمشيديه و آفتاب و روزهاي عجيب تر از آفتاب و فکرهايي که هنگام راه رفتن به سرت مي زند و ناگهان توي تاکسي با خودت لبخند مي زني ... دستهاي چروک راننده تجريش-آزادي که ۷ بچه داشت و درد دل هاي مردم توي تاکسي و روزهايي که سرت ميچرخاندي به سمت پنجره که راننده از توي آينه اشک هايت را نبيند ؛ يادش بخير روز هاي رشد و تجربه ...که همه چيز تجربه بود فقط تجربه حتي عشق.